به گزارش خبرنگار ایمنا، بیست و یکم مهرماه روز جشن پیروزی کاوه و فریدون یا همان «رام روزی» در تقویم ایران نام گذاری شده است؛ فریدون یکی از شخصیتهای اساطیری ایران است. او پادشاه پیشدادی بود که بر اساس شاهنامه فردوسی پسر آبتین و از نسل جمشید بود و با یاری کاوه آهنگر بر ضحاک ستمگر چیره شد و او را در کوه دماوند زندانی کرد. سپس خود پادشاه جهان شد.
فارغ از اینکه چقدر نسبت این واقعه باستانی با تاریخ آن صحت دارد، ثبت جشن رام روزی در تقویم باستانی ایرانیان حاکی از آن است که چنین روز و چنین ماهی همواره در اعصار متمادی مایه امید و پیروزی حق بر باطل بوده و هست. این رویداد به تمام شک و یقینهایی که در مستندات خود دارد می تواند بهانه خوبی برای یادآوری و آشنایی دوباره با شخصیتهای اساطیری و قهرمانان ایران در شاهنامه باشد. در ادامه این مطلب به همین بهانه نگاهی کوتاه بر شخصیت فریدون و داستان کاوه آهنگر خواهیم داشت:
فریدون در اوستا قهرمانی است که شخصیتی نیمهخدایی دارد و لقب او اژدهاکُش است. او پسر آبتین (اثفیان) است، دومین کسی که هوم را مطابق آیین میفشارد و این موهبت بدو میرسد که پسری چون فریدون داشته باشد. هوم یا هئومه اسطورهای است در ایران باستان که از دو نمود آسمانی و زمینی برخوردار است.
هوم آسمانی فرزند ذکور اورمزد و تجلی مادی آن گیاهی درمانگر است که با دشمنان اهریمنی مبارزه میکند. همتای هندی هوم سومه است که حالت ایزدی-گیاهی دارد در برخی منابع زردشتی همچون بندهشن و منابع متاخر در دورهٔ اسلامی مثل شاهنامه فردوسی از هوم نام برده شدهاست. فشردن آئینی هوم را به عنوان یک قربانی غیر خونین به شمارآوردهاند. اهوم آئینی نمادی از هوم سپید است که در ته دریای فراخکرد میروید.(این گیاه را درگیتی با گیاهی تحت عنوان افدرا که در کوهها رشد میکند یکی میدانند)
در شاهنامه، فریدون از نژاد جمشید است و پدرش از قربانیان ضحاک. مادرش فرانک او را به دور از چشم ضحاک به یاری گاو ناموری به نام «بَرمایه» یا «پُرمایه» در بیشهای پرورش میدهد، تا هنگامی که کاوه با مردمان به نزد فریدون میروند و وی را به رزم با ضحاک میکشانند او چرمپاره کاوه را با پرنیان و زر و گوهر میآراید و آن را درفش کاویانی نام مینهد و به کینخواهی بر میخیزد. برادران فریدون به فرمان او پیشهوران را وا میدارند که گرزی برای او تهیه کنند که بالای سر آن گاوی باشد. چون گرز گاوسر آماده میشود، فریدون به سوی کاخ ضحاک میرود. فرستاده ایزدی راز گشودن طلسمهای ضحاک را به فریدون میآموزد. در نهایت فریدون به کاخ وارد میشود و از شبستان صحاک که خوبرویان در آنجا گرفتار هستند شهرنواز و آرنواز، دختران جمشید را نجات میدهد در نهایت وقتی با ضحاک روبرو میشود، گرز گاوسر را بر سر او میکوبد و چون پیک ایزدی او را از کشتن ضحاک باز میدارد، با بندی که از چرم شیر فراهم میکند دست و پای ضحاک را میبندد و در غاری در دماوند او را زندانی میکند. سپس فریدون بر تخت مینشیند و حکومت میکند. برخی جشن مهرگان را یادبودی از به تخت نشستن فریدون میدانند.
در بین جشنهای مردم منطقه بندپی بابل و منطقه سوادکوه جشنی وجود دارد به نام ۲۶ عیدماه (به فتح ع و سکون ی) معادل ۲۸ تیرماه شمسی که جشن پیروزی فریدون بر ضحاک است، بدین گونه که نیروهای فریدون در ییلاق دمیلرز جمع شده و در ییلاق نهراسب (نی راست) درفش کاویانی برافراشته و سپاهیان اسکان می یابند تا با لشگریان ضحاک که در کوه(روستای کنونی)فیل بند مستقرند مقابله کنند، پس از پیروزی فریدون بر ضحاک با برافروختن مشعل خبر پیروزی از البرز کوه به منطقه جلگه ای اعلام نمیشود که این سنت(برافروختن مشعل یا فانوس)تا سالهای نه چندان دور نیز اجرا میشد. از مراسم این جشن نیز می توان به اجرای مسابقات کشتی در آن روز ،که نماد نبردتن به تن فریدون وضحاک است، اشاره کرد.
روزی در خردادماه، ضحاک برای گرفتن بیعت و رای بزرگان دیار که پیشتر خودش آنها را انتخاب کرده بود، فراخوانی می دهد تا در کاخش گرد آیند و گواهی دهند او مردی دادگر و جهاندار و نیک کردار است. ناگه از درگاه شاه خروشی برای دادخواهی برمی آید. خروش از کاوه آهنگری بود که در هنگامی مناسب برای دادخواهی آمده بود. ضحاک در برابر بزرگان به وی بار عام میدهد و مشکل را جویا می شود.
کاوه می گوید: پسرانم را به اینجا آوردهاند و کشتهاند و مغزش را به ماران تو دادهاند. اکنون یکی مانده و آن هم برای کشتن آوردهاند. ضحاک دستور می دهد که پسر کاوه را آزاد کنند و پس از آن روی به کاوه می گوید: حال که داد خود را گرفتی، تو نیز این گواهی را به نیکی من امضا کن. کاوه طومار را بر می گیرد و تکه تکه میکند و فریاد زنان بیرون میرود و مدتها در کوچه و بازار از حق مسلم مردم می گوید.
همی بر خروشید و فریاد خواند/جهان را سراسر سوی داد خواند
از آن چرم کاهنگران پشت پای/ بپوشند هنگام زخم درای
همان کاوه آن بر سر نیزه کرد/ همانکه زبازار برخاست گرد
خروشان همی رفت، نیزه به دست/ که ای نامداران یزدان پرست
کسی کو هوای فریدون کند/ دل از بند ضحاک بیرون کند
بزرگان و چاپلوسان از ضحاک می خواهند که کاوه را بر بند کند و از بین ببرد، اما ضحاک اعتراف میکند که در مواجه با کاوه او را چون آهنی گداخته و محکم دیده که یارای از بین بردنش را ندارد. کاوه پس از مدتی با درفش کاویانی به رنگ سرخ و زرد و بنفش رهسپار دیار فریدون میشود. فریدون به همراه دو برادر بزرگترش، کیانوش و شادکام با دیدن رنگ درفش، آنرا به فال نیک کی گیرند و به تجهیز سپاه می پردازند.
که اندر شب تیره خورشید بود/ جهان را از او دل پر امید بود
وقتی سپاه مردمی فریدون از اروند رود میگذرد و راهی کاخ ضحاک می شود، بدون خونریزی ضحاک فرار را بر قرار ترجیح می دهد و کاخ وی فتح میشود، اما مدتی بعد ضحاک با فریدون روبرو می شود که فریدون وقتی قصد می کند با گرز بر سر ضحاک بکوبد، هاتفی (الهام قلبی) بدو می گوید نباید کشت، نباید اعدام کرد، دیو را باید در زنجیر کرد. بدین ترتیب ضحاک را درغاری در دماوند به بند می کشد. فریدون به یاری مردم و کاوه آهنگر در ۲۱ مهرماه بر تخت شاهی می نشیند و جشنی عظیم می آراید.
به نیکی ببست از همه دست بد/ چنانکه از ره هوشیاران سزد
بیاراست گیتی بسان بهشت/ بجای گیاه سرو گلبن بکشت
نظر شما