به گزارش خبرنگار ایمنا، واقعیت این است که هرچه که آن را بدیع و درک نشدنی میدانیم، پست مدرن خطاب میکنیم بی آن که بدانیم واقعاً خواستگاه هنرپست مدرن از کجا بوده است و تفاوت آن با مدرنیته در چیست؟ تعاریف پیچیده و بعضاً تخصصی، بیش از آنکه کمک به شناخت تمایز این دو کند منجر به گنگی بیشتر برای مخاطب عام میشود.
زهرا جان نثاری، عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان معتقد است که "برای پست مدرنیته تعاریف مختلفی وجود دارد ولی آنچه در اکثر بخش ها مشاهده میشود این است که پست مدرنیته نقدی برای بقایای مدرنیته در مدرنیزم است."
او که کتاب the repercussions of the renaissance british utopia in the science fiction of the American 1920s-1930s را ترجمه کرده نقطه آغاز مدرنیته را دوره رنسانس میداند.
خبرنگار ایمنا با این استاد دانشگاه در خصوص آغاز هنر پست مدرن و جایگاه آن گفت و گو کرده است که در ادامه می خوانید:
تعریف پست مدرنیته چیست؟
ابتدا باید راجع به مدرنیته و مدرنیزم و تفاوت این دو صحبت کنیم تا بستری برای فهم پست مدرنیسم فراهم آوریم. وقتی میگوییم مدرنیزم باید ابتدا بحث مدرنیته را پیش بکشیم. در طول تاریخ که نگاه کنیم، نقطه آغاز مدرنیته از حدود دوره رنسانس است که خیلی از گفتمان های اجباری که در قرون وسطی وجود داشته است، کنار گذاشته میشود و اتفاقات جدیدی رخ میدهد که به توسعه گفتمانی به نام گفتمان مدرنیته دامن میزند . اتفاقاتی که اگر رخ نمیداد ممکن بود ما هیچگاه شاهد اتمام قرون وسطی در اروپا نباشیم. لذا تعریف قابل ارائه، تعریفی انتزاعی نیست و ریشه های تاریخی دارد.
مدرنیزم از چه زمانی شروع شد؟
برخی معتقدند مدرنیزم از قرن ۱۶ و ۱۷ میلادی شروع شد؛ زمانی که انقلاب های علمی اولیه صورت گرفت، مثلاً کشف کپرنیک که ثابت کرد خورشید در مرکز جهان قرار دارد و زمین به دور آن میچرخد یا اثبات گالیله بر آن، یا فرنسیس بیکین که در قرن ۱۷ شیوه استقرار را میآورد که بر خلاف استنتاج که مورد تاکید ارسطو بود، به عنوان یکی از بهترین متد ها برای کشفیات جدید علمی معرفی میکند. تا پیش از این کسی جرات نداشت که کشفیات علمی اش را ابراز کند چرا که او را در آتش میسوزانند و کاتولیک ها این را قبول نمیکردند و کشف علمی را یک بدعت میدانستند. این قدم اول خیلی مرتبط است با بحث علم و تحولات علمی. برخی معتقدند این موضوع از عصر روشنگری یعنی قرن ۱۸ شروع شد.
آیا همه در زمان شروع مدرنیته اتفاق نظر دارند؟
خیر، برخی دیگر اعتقاد دارند که مدرنیته در قرن ۱۹ شروع میشود. جایی که دو انقلاب مهم صنعتی، یکی انقلاب صنعتی انگلستان است که باعث دگرگونی شدید سبک زندگی در این کشور شد و آشوبی را در دیگر حوزه ها بر پا کرد و دو انقلاب سیاسی، که یکی از آن ها انقلاب خونین فرانسه بود که بعدا به یاس و ناامیدی پیوست بخاطر این که تمام آرمان ها سرکوب شد و تمام افرادی که وعده رسیدن به این آرمان ها را دادند خودشان تبدیل به دیکتاتور های جدیدی شدند. دومین انقلاب، تقریبا هم زمان با انقلاب فرانسه، ما شاهد انقلاب آمریکا هستیم. یعنی استقلال از سرزمین مادری که انگلستان بود. پس تا اینجا ما مدرنیته را یک روند ادبی نمیدانیم. بلکه یک سری از مسائل سیاسی، اجتماعی و فلسفی است که در حال تغییر گفتمان زندگی بشر است.
کدام بر دیگری مقدم است، مدرنیزم یا مدرنیته؟
مدرنیزم بحثش فرق میکند. اکثرا میگویند مدرنیزم حقیقتا یک نقدی است بر مدرنیته. با حساب تقدم و تاخر، مدرنیزم متاخر است نسبت به مدرنیته. مدرنیزم یک شکل جنبش هنری و ادبی و فلسفی است که به بحث های مدرنیته واکنش نشان میدهد. پس ما اینجا با فرم سر و کار داریم که در قالب های مختلف مثل موسیقی، ادبیات، هنر و غیره واکنش نشان میدهد که اغلب هم واکنش های تند و شدیدی است. مثلا در ادبیات ویرجینیا ولف به شدت به سنت های مدرنیته واکنش نشان میدهد. اصلاً خود را یک نسل جدا افتاده ای از پدران و مادرانش میداند و حتی ارزش های دوران های قبلی را تمسخر میکند. در این راستا زیگمان باون، گیبز، هاور مانز، بیشتر مدرنیته را در عصر روشنگری میبینند. حتی بعضی منتقدین ادبی و هنری مدرنیته را استاتیک مدرنیزم یعنی مدرنیزم زیبایی شناختی با هم یکی میدانند. منتقیدن میگویند تا زمانی میتوانید آن ها را یکی بدانید که در ادبیات گیر افتادهاید. کمی از هنر دور شوید و شرایط جامعه را بنگرید تا دریابید که مدرنیته و استاتیک مدرنیزم یکی نیستند.
تعریف زندگی مدرن چیست؟
بادلر در مقاله نقاش زندگی مدرن۱۸۶۳ میگوید: مدرنیته یک مقوله گذرا، فرار و وابسته به موقعیت است. یعنی با موقعیت به وجود آمده است. مدرنیته فقط یک نیمه ای از هنر است و نیمی دیگر از هنر تمام مسائل پایا و باقی کلاسیزیسم است و در واقع بادلر تمام هنر را مدرنیزم نمیداند. چرا که در واقع ما شاهد هستیم هنر مدرنیزم، چیزهایی را از هنر سنتی میگیرد و چیزهایی را دچار تغییر و تحول میکند.
پس در دو شاخه در حال بررسی مفاهیم هستیم؛ در تعریف اولیه دیدگاه تاریخی و فلسفی است که به عصر خرد بر میگردد و به زمان مدرن اشاره دارد نه مدرنیزم؛ و مقوله دوم مفهوم زیبایی شناختی قضیه است که مرتبط به سبک و سیاق، صورت و فرم است و قالب های هنری متاخر را بررسی میکند و از نیمه قرن ۱۹ فعال شده است.
چطور مدرنیزم را به مدرنیته مرتبط کنیم؟
کلمه مدرن از ریشه مدو گرفته شده است که کلمهای لاتین به معنی «فعلی و رایج» است. در دیدگاه هگلی که معتقد است به تز، سنتز و آنتیتز و بیشتر در مدرنیته و مدرنیزم معنا دار است، مدرنیزم چرخشی منتقدانه است نسبت به برهه تاریخ مدرنیته. پس در این جا یک چرخش داریم که به خود نگاه میکند و به سمت جلو میرود. این تعبیر خردمندانه است چرا که گفتمان خرد اجبار میکند که پیشرفت همراه با نقد و اصلاح باشد.
در مباحث مدرنیستی و در برهه مدرنیته که تا زمان مدرنیسم هم ادامه پیدا میکند، منتقدانی هستند مثل نیچه، کافکا در داستان نویسی، داستایوفسکی، پیرآندلا و غیره که این افراد در زمان خودشان پیش گام تر از مدرنیست ها هستند. یعنی به طور کل شاکله های خیلی مهم که ابر روایت هستند و خود را بر درک اجتماع قالب میکنند و اجتماع را به سمت و سوی خاصی میبرند؛ مثل مذهب، مثل سیاست، مثل تفکرات فلسفی و یا هنری، که اگر قالب شدند میتوانند جهت یک اجتماع را تغییر دهند که میتواند خوب باشد یا میتواند بد باشد.
چه تعاریف دیگری از دوران مدرن ارائه شده است؟
متیو آرنولد یکی از اندیشمندان انگلیسی است که در دوره ویکتوریا در این کشور زندگی میکرده است. تعریف دوره مدرن از باور او این است که «فضای سبک مدرن باعث ایجاد آرامش، مدارا، اطمینان، فعالیت آزاد ذهنی، خرد و جهان شمولیت میشود». اما حدود نیم قرن بعد از آن، متفکرین ادعا میکنند دوره مدرنیزم دوره بیگانگی، مصیبت، آشوب، بی خردی، افسردگی و سرخوردگی از فرهنگ اروپا است. علت این است که پیشرفت های حاصل از صنعتی شدن انگلستان، تنها به معنی پیشرفت نبود و افراد زیادی متضرر شدند.
این ضرر و زیان ها چه شکل و شمایلی داشت؟
برای مثال بچه های کوچک را وارد دودکش میکردند چرا که جثه یک فرد بزرگ وارد دودکش نمیشد، یا در بحث توسعه صنعت معدن زغال سنگ، کودکان را وارد تونل هایی میکردند که تنها جای یک بچه بود؛ آن هم در شرایطی که کودکان ۱۴ ساعت در این تونل ها مجبور به کار بودند. یا در مثالی دیگر، مشکل آلودگی هوایی که امروز در کشور های در حال توسعه وجود دارد، در انگلستان در حال صنعتی شدن وجود داشت. علت این واکنش این است که صنعت باعث خرد شدن شخصیت انسانی شده است.
آنچه که ما امروز به عنوان مدرن میشناسیم، چهار قرن پیش هم مدرن بوده است و افراد به خود این لقب را میدادهاند. بنابر این مدرن به طور مرتب در هر نسل مفهومش تغییر پیدا میکند و هر نسلی خودش را مدرن میداند. منتها ما نباید این را با تعریف مدرنیته و مدرنیزم، به عنوان یک تعریف زیبا شناختی و فلسفی اشتباه بگیریم.
آیا تعریف مدرنیته در ایران متفاوت است؟
در ایران همیشه به اشتباه مدرنیزم در برابر سنت قرار میگیرد. یعنی تعریف کلی ما از مدرنیزم و مدرنیته همیشه در برابر سنت است، در حالی که تعریف غرب از این مسائل متفاوت است. علت این موضوع فاز های مختلفی است که جامعه ما در قیاس با اروپا هرگز طی نکرده است. پس زمانی که در ایران صحبت از مدرنیزم میشود، مقصود تجدد طلبی و نوگرایی است، در حالی که جامعه شناسی مفهوم تجدد طلبی و نوگرایی را، با واژه مدرنیته نشان میدهند نه مدرنیزم.
با این حال، کجا به متد های هنری و ادبی میرسیم؟
چند چیز کلی وجود دارد که زمانی که خوب آنها را بررسی میکنیم، به متد های ادبی و هنری میرسیم. مدرنیته برخلاف مدرنیزم، یک پیوست تاریخی را دنبال میکند. وقتی به مدرنیزم میرسیم، یک گسست تاریخی احساس میشود. گویی که کسی صبر کند و به گذشته فکر کند. هم چنین جنگ های جهانی در به وجود آمدن مدرنیزم بسیار تعیین کننده بود. در واقع واکنش های ادبی و هنری که در برهه بین دو جنگ جهانی اتفاق افتاد، تعریف مدرنیسم است.
در مدرنیزم سیر تاریخی پیش رونده نداریم، بر خلاف مدرنیته که یک خط صاف زمانی داشت، خط زمانی مدرنیزم دایره وار است. در واقع زمان میتواند در حال چرخش باشد، میتواند به عقب برگردد، میتواند به جلو برود یا زمان حال باشد. علت این موضوع را میتوانیم در تعریف ذهن انسان فروید جستجو کنیم، ناخوداگاه انسان پر از حال، گذشته و آینده است و کنترلی روی آن نیست و شما در حرکت بین این مفاهیم هستید. پس تعریف ذهنی شما از زمان، یک تعریف فردی است.
یکی از ویژگی های بارز در ادبیات مدرنیستی، بحث زمان و مکان است. زمان و مکان تعریف ثابت خود از نظر ارسطو را ندارد، او معتقد بود زمان و مکان مانند بافت ثابتی است که در این بافت گذر معنا پیدا میکند. در حالی که در مدرنیزم، یکتا بودن مکان و زمان را زیر سئوال میبریم و یک باور نسبی بودن را به جای آن قرار میدهیم.
لذا درک زمان و مکان نسبی است. دو حرکت بزرگ رئالیسم و نئو رئالیسم زیر سوال میرود، چرا که رئالیسم مختص قرن ۱۹ بود.
به همین دلیل است رمان های دیکنز یا هم عصران او بسیار حجیم است. علت این که تا این میزان حرف برای گفتن وجود دارد، سیر خطی زمان است که در این سیر حتی یک روز هم نباید از زندگی کاراکتر از قلم بیفتند و سپس در توصیفات، چون رئالیستی عمل میکنید، بیشتر ظاهر زندگی فرد مورد نظر است؛ که اتفاقاً با دیدگاه علمی آزمایش محور هرچیزی، ارتباط مستقیم دارد.
رئالیزم در مدرنیزم، رئالیزم روانشناختی است، رئالیزم در قبل از مدرنیزم، رئالیزم شکلی بود. ولی در مدرنیزم حرکت از بیرون داریم به سمت درون، پس رئالیزم به سمت روانشناختی بودن حرکت میکند. لذا زمان و مکان انعطاف پیدا میکند و تعریف متفاوتی هم به خود میگیرند. ما شاهد هستیم تعریف انسان وارد بعد جدیدی میشود، انسانی که حرمت و تقدس خود را از دست میدهد، انسان های پر نقص که به جای سیاه و سفید بودن، خاکستری رنگ هستند.
در مقوله های ادبیات مدرنیستی، نکته بارز دید تازه نسبت به زمان است. این که میگوییم زمان سیر خطی خود را از دست میدهد و تبدیل به چیزی دوار میشود، به وسیله تکنیکی به نام جریان سیال ذهن اتفاق میافتد که از تئوری های ویلیام جیمز از روانشناسان آمریکایی و فروید استخراج شد. در جریان سیال ذهن نویسنده ساختار های قبلی را بهم میریزد و بعد شخصیتی خلق میکند که الزام ندارد بر اساس ساعت پیش برود. در دید جدید از زمان انعطاف خاصی احساس میشود که ساختار های قبلی را به شدت به چالش کشیده است.
یکی از آثار سبکی در نویسندگان مدرن، چند پارگی است. که شما انسجام یا وحدت موضوعی یا سبکی را نمیتوانید در آثار دنبال کنید. چرا که شیوه های سنتی کنار گذاشته شد. علت آن جنگ جهانی بود که باعث شد انسجام از بین برود. پس از جنگ شاهد روان زخمی هایی هستیم که برمیگردند و در جامعه جایگاهی ندارند. لذا فرم ادبی هم دستخوش تغییر میشود. حاصل این چند پارگی را میتوان در (سرزمین بی حاصل) مشاهده کرد.
از دیگر تفاوت ها بین مدرنیسم و پست مدرن در هنر چیست؟
وجود مرکزیت در هنر مدرنیسم اختلاف دیگر با هنر پست مدرن است. با تمام گسست ها و سرخوردگی ها، در نهایت هنر مدرنیستی به سمت معنا مرود. یعنی از سمت کثرت به سمت وحدت حرکت میکند. این در حالی است که در هنر پست مدرن، هرچه هست گریز و نفی معناست.
یکی از وظایف نویسنده مدرنیست این است که به سردابه ناخوداگاه وارد شود و چیزهای پنهان را به سطح خودآگاه بکشاند. ناخوداگاه باعث میشود رمان ها رنگ و بوی روانشناسی بگیرند. در اینجا بهترین ابزار برای یک هنرمند جریان سیال ذهن است که قدرت مانور نویسنده را چندین برابر میکند.
گفت و گو از: علی فرقانی_ خبرنگار ایمنا
نظر شما