به گزارش خبرنگار ایمنا، رابرت کیوساکی در کتاب "پدر پولدار، پدر بی پول" خود مینویسد: از زمانی که انسانها مطالعه میکردند و از نظر مالی با سواد میشدند، برای رسیدن به استقلال مالی، با موانع بی شماری روبه رو بودند.
از میان این موانع، پنج عامل عمده وجود دارد که باز هم اجازه نمیدهد افراد ستون دارایی خود را بسط دهند؛ ستونی که میتواند باعث شود افراد، دیگر به فکر کار تمام وقت برای پرداخت صورتحساب های خود نباشند. این پنج مانع شامل ترس، بدبینی، تنبلی، عادات غلط و تکبر است.
مانع شماره یک ترس است؛ ترس از دست دادن پول. در تمام عمرم کسی را ندیدهام که واقعا دوست داشته باشد پول از دست بدهد و در تمام طول این سالها، هرگز با آدم ثروتمندی رو به رو نشده ام که هرگز پول از دست نداده باشد، ولی با آدمهای فقیر فراوانی رو به رو بوده ام که هرگز یک ریال از دست ندادهاند؛ به این میگویند سرمایه گذاری!
از نظر رابرت کیوساکی ترس از دست دادن پول یک ترس واقعی است که همه انسانها نیز دچار آن هستند حتی ثروتمندان اما نکته مهم در این میان، چگونگی کنار آمدن با از دست دادن پول است. مهم این است که چطور شکستی را که در زندگی فرد تفاوتهایی ایجاد میکند، اداره کنیم. این رویکردی است که برای هر مسئلهای در زندگی مصداق دارد.
او به راه حلی از طرف پدر پولدارش برای رهایی از ترس ضرر مالی که ترسی بی اساس است، اشاره میکند و میگوید:« اگر از ریسک کردن میترسی، هر چه زودتر ریسک کن.»
گفته اند که یکی از عجایب جهان، قدرت رنج مرکب است. نیویورک به قیمت ۲۴ دلار مابه ازای "خنزرپنزر" خریده شد. اگر آن ۲۴ دلار را با سود سالیانه هشت درصد هم در بانک گذاشته بودند، تا سال ۱۹۹۵ به بیش از۲۸ میلیارد دلار رسیده بود. پدر پولدار او علت شکست اغلب مردم را در این مسئله میدانست که آنها میخواهند همه کارها را با ایمنی صد درصد انجام دهند و ریسک نکنند. مردم به قدری از باختن ترس دارند که در نهایت نیز میبازند.
نویسنده در ادامه به تجربههای شخصی خود اشاره میکند و میگوید: من در تجربههای شخصی خود به این نتیجه رسیده ام که پیروزی همیشه حاصل یک شکست است. من قبل از یادگیری دوچرخه سواری، بارها و بارها زمین خوردم. تا به حال هیچ بازیکن گلفی را ندیده ام که توپش، خارج نرفته باشد و هیچ پولداری را نیدهام که در زندگی، با شکست مالی رو به رو نشده باشد.
بنابراین برای اغلب مردم رنج ناشی از فقدان پول، بسیار بیشتر از شادمانی ثروتمند بودن است. برای یک گلف باز حرفهای خطا رفتن توپ به معنی باختن در مسابقه نیست بلکه او را برای رسیدن به هدف مصممتر میکند و به تلاش بیشتر وا میدارد و درنتیجه جایگاه او را بالاتر میبرد. شکست برای آدم برنده، «انگیزه» و برای بازنده « نقطه پایان» است.
"شکست" الهام بخش برندهها و شکست دهنده بازندهها است و این بزرگترین راز برندهها محسوب میشود. مهمترین راز "برنده" این است که شکست مقدمه پروزی است و پیروزی یعنی نترسیدن از شکست.
رابرت کیوساکی در ادامه به راهی برای پولدار شدن میپردازد. اگر پول کمی دارید و میخواهید پولدار شوید، ابتدا باید به دنبال "تمرکز" باشید نه " تعادل". اگر به انسانهای موفق توجه کنید در مییابید که آنها در ابتدای کار متوازن نبودند؛ آدمهای متوازن معمولا به جایی نمیرسند و در یک نقطه ثابت میمانند. برای پیشرفت ابتدا باید عدم توازن را یاد گرفت.
ضرب المثل قدیمی وجود دارد که میگوید همه تخم مرغهای خود را درون یک سبد نگذارید اما رابرت کیوساکی میگوید تعداد زیادی از تخم مرغهای خود را درون چند سبد محدود بگذارید.
مانع بعدی پس از ترس، شک و بدبینی است. غلبه بر شک و بدبینی، راه افزایش و تقویت ستون داراییها است. او به نقل از پدر پولدار خود میگوید: بدبینها هیچ وقت برنده نمیشوند. تجزیه و تحلیل به انسان این قدرت را میدهد تا موقعیتهایی را ببیند که دیگران از دست میدهند و پیدا کردن آنچه که دیگران از دست میدهند، کلید موفقیت است.
پس از شک و بدبینی، تنبلی مانع دیگری است که جلو افزایش ستون دارایی را میگیرد. رابرت کیوساکی راه غلبه بر تنبلی را کمی زیاده طلبی میداند. تکرار جمله "من از عهده انجام این کار بر نمیآیم" مغز انسان را فلج میکند و جایی را برای فکر کردن باقی نمیگذارد. بدون کمی زیاده طلبی و اشتیاق برای داشتن چیزهای خوب، هیچ پیشرفتی صورت نمیگیرد. البته زیاده طلبی بیش از حد نیز مانند هر افراط دیگری خوب نیست.
چهارمین مانع برای رسیدن به استقلال مالی، عادتهای افراد است. زندگی افراد بیشتر از آنکه بازتاب تعلیم و تربیت ما باشد، آیینه عادتهای ما است.
پنجمین و آخرین دلیل از مهمترین موانع رسیدن به استقلال مالی و تقویت ستون دارییها نیز " تکبّر" است. "تکبّر" به معنی خودبینی است. رابرت کیوساکی به نقل از پدر پولدار خود مینویسد: من معتقدم چیزهایی که میدانم باعث پول در آوردن من میشود و چیزهایی که نمیدانم باعث میشود پول از دستم برود. زمانی که تکبر داشته باشم، واقعا باور میکنم که آنچه نمیدانم مهم نیست.
نویسنده در ادامه به یکی دیگر از تجارب خود اشاره میکند و مینویسد: من متوجه شدهام که بسیاری از انسانها نادانی خود را پشت نقاب تکبر پنهان میکنند. هنگامی که انسان میداند در خصوص یک موضوع اطلاعاتی ندارد، با پیدا کردن یک متخصص در آن زمینه یا کتابی در آن موضوع، خود را آموزش میدهد.
خلاصه های قبلی از همین کتاب:
نظر شما