پول برای ثروتمندان کار می‌کند نه آنها برای پول!

پدر پولدارم معتقد بود آدم‌های فقیر و طبقه متوسط جامعه برای پول کار می‌کنند درحالی که آدم‌های ثروتمند کاری می‌کنند که پول برای آن‌ها کار کند.

به گزارش خبرنگار ایمنا، رابرت کیوساکی در کتاب "پدر پولدار، پدر بی پول" با اشاره به مدرسه دوران کودکی خود می‌نویسد: وضعیت مالی خانواده من و مایک (همکلاسی رابرت) در مقایسه با دیگر بچه‌های مدرسه خوب نبود و همین باعث شد به فکر کسب درآمد بیفتیم.

کیوساکی پس از آن از روی خیالات کودکی به همراه مایک اقدام به ضرب سکه‌های تقلبی به وسیله قالب‌های گچی و لوله خمیردندان می‌کند که با صحبت‌های پدرش به غیرقانونی بودن این اقدام پی می‌برد. با اینکه وضعیت مالی خانواده مایک به خوبی سایرین در مدرسه نبود اما پدرش به قول پدر تحصیل‌کرده رابرت در حال برنامه ریزی برای ایجاد یک امپراتوری مالی بود، بنابراین به پیشنهاد پدر رابرت، او و مایک تصمیم می‌گیرند از پدر مایک بخواهند تا به آن‌ها شیوه‌های کسب درآمد را بیاموزد.

پس از این تصمیم و قبول آن توسط پدر مایک، او به رابرت می‌گوید: زندگی بهترین معلم انسان‌ها است. زندگی غالبا با آدم حرف نمی‌زند بلکه با یک تلنگر آزاردهنده، تو را در مسیر خاصی می‌اندازد؛ اگر درس‌های آن را خوب یاد بگیری درست عمل می‌کنی، در غیر اینصورت زندگی دائما به تو فشار می‌آورد و تو را هل می‌دهد. البته تعداد افرادی که از زندگی چیزی یاد می‌گیرند، بسیار کم است. این افراد این اجبار زندگی را با روی گشاده می‌پذیرند و متوجه می‌شوند که هنوز باید چیزهای زیادی یاد بگیرند.

پس از صحبت‌های رابرت با پدر پولدار خود، رابرت کیوساکی به اولین درس خود پی می‌برد:« آدم‌های فقیر و طبقه متوسط جامعه برای پول کار می‌کنند درحالی که آدم‌های ثروتمند کاری می‌کنند که پول برای آن‌ها کار کند.»

پدر پولدار رابرت به او می‌گوید: می‌بینی که پدرت به دانشگاه رفته و تحصیلات عالی دارد تا بتواند از نظر مالی شغل سطح بالایی داشته باشد، اما هنوز مشکل مالی دارد. از همه بدتر چنین آدم‌هایی برای پول کار می‌کنند. کارمندان همه پول خود را نمی‌گیرند، دولت اولین کسی است که در حقوق آن‌ها شریک می‌شود. دولت با مالیات در حقوق این افراد شریک می‌شود؛ زمان پول درآوردن، خرج کردن، و پس انداز کردن باید مالیات پرداخت شود. حتی مردن نیز مالیات دارد.

این که انسان یاد بگیرد چگونه پول را به خدمت خود دربیاورد، آموزش یک عمر است؛ من از قبل این مورد را می‌دانستم زیرا هرچه بیشتر یاد گرفتم بیشتر متوجه شدم که چه قدر کم می‌دانم و لازم است بیشتر بدانم. تعداد آدم‌هایی که متوجه می‌شوند مشکلشان نداشتن آموزش‌های مالی است، بسیار کم است.

علت اصلی فقر و درهم ریختگی مالی، ترس و جهل است. این ترس را فرد به دست خود می‌سازد و به خاطر جهل در این دام می‌افتد. ما همیشه درگیر ترس و حرص هستیم. از حالا به بعد مهم‌ترین مسئله این است که از شیوه تفکر برای درازمدت استفاده کنید و اجازه ندهید که احساسات جلوی درست فکر کردن را بگیرد؛ این شروع نادانی است.

رابرت کیوساکی در ادامه می‌نویسد: پدر پولدارم معتقد بود این کار که انسان‌ها به خاطر ترس و حرص یک عمر به دنبال اضافه حقوق و امنیت کاری هستند مانند داستان آن الاغی است که صاحبش با یک نخ و چوب هویجی را در جلو بینی او آویزان کرده بود و الاغ برای اینکه بتواند به آن هویج برسد، یک گاری سنگین را به دنبال خود می‌کشید. صاحب الاغ احتمالا می‌دانست به کجا می‌رود اما الاغ به دنبال توهم خود می‌رفت و روز بعد هم یک هویج در انتظارش بود.

چیزی که حرص و ترس را زیاد کند، نادانی است. به همین خاطر هرچه افراد بیشتر پولدار می‌شوند، ترسشان نیز بیشتر می‌شود. زندگی در واقع نوعی تلاش بین نادانی و دانایی است و هر وقت که انسان از تلاش برای کسب دانش و اطلاعات دست بردارد نادانی به سرعت جایگزین دانایی می‌شود. تلاش برای یادگیری تصمیمی است که در هر لحظه از زندگی باید گفته شود، باید ذهن خود را گسترش دهیم و یا دریچه های آن را به روی دانایی ببندیم. جهل درباره پول، حرص و ترس را تشدید می‌کند.

داستانی آموزنده

رابرت کیوساکی و دوستش مایک، حدود ۱۰ سالگی خود در یکی از سوپرمارکت‌های پدر مایک مشغول به کار شدند و پدر مایک نیز به ازای هر ساعت ۱۰ سنت به آن‌ها پرداخت می‌کرد که در مقایسه با ۲۵ سنت، حداقل درآمد، بسیار پایین بود. پس از مدتی این دو حتی ۱۰ سنت را نیز دریافت نکرده و به رایگان در آن فروشگاه کار می‌کردند ( یک‌ روز در هفته و به مدت سه ساعت). پدر مایک به آن‌ها گفته بود اگر از مغزتان استفاده کنید می‌توانید پول بسیار بیشتری به دست آورید. رابرت متوجه شد کتاب‌های مصوری که در سوپرمارکت وجود دارد پس از مدتی دور ریخته می‌شود بنابراین از فروشنده اجازه گرفت تا کتاب‌های مصوری که قرار است دور ریخته شود را جمع‌آوری کند و فروشنده نیز به شرط اینکه رابرت آن‌ها را در جای دیگری نفروشد به او اجازه داد.

رابرت در اتاقی که در خانه مایک قرار داشت و از آن استفاده نمی‌شد توانست با کمک مایک کتابخانه‌ای به وجود بیاورد، خواهر کوچک مایک را به عنوان کتابدار استخدام کند و کتاب‌ها را به بچه‌های دیگر در کتابخانه قرض دهد و به ازای این کار از هر بچه ۱۰ سنت پول بگیرد.

 به این ترتییب رابرت و مایک توانستند در طول سه ماه، هفته ای ۹ دلار و ۵۰ سنت پول جمع کنند؛ با احتساب یک دلاری که در هفته به خواهر مایک به عنوان حقوق پرداخت می‌شد، ۸دلار و ۵۰ سنت سود به دست می‌آوردند ( با توجه به اینکه هر دلار ۱۰۰ سنت است و با فرض اینکه درآمد کتابخانه به صورت مساوی بین رابرت و مایک تقسیم شود، این دو در هر هفته می‌توانستند چیزی بیشتر از ۱۴ برابر درآمد ابتدایی کار در سوپر مارکت پدر مایک پول درآورند.

نکته قابل توجه نیز این است که آن‌ها حتی زمانی که در محل کارشان نبودند نیز درآمد کسب می‌کردند. البته این کارشان پس از حدود ۳ ماه به خواست پدر مایک متوقف شد. این نمونه ای از کار کردن پول برای افراد است.

قسمت قبل را اینجا بخوانید:

کد خبر 381306

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.