به گزارش خبرنگار ایمنا، رابرت کیوساکی در کتاب "پدر پولدار، پدر بی پول" که نام اصلی آن" Rich dad , Poor dad" است، ضمن انتقاد به شیوه آموزش کودکان، معتقد است شیوه ای که در حال حاضر به کار گرفته میشود مثمر ثمر نبوده و نمیتواند کودکان و افراد را برای زندگی آینده آماده کند. این کتاب در ۱۰ فصل به ارائه راه حلهای مناسب میپردازد. لازم به ذکر است این کتاب جز پر فروشترین کتابهای به چاپ رسیده تا کنون است.
رابرت کیوساکی در کتاب خود، نتیجه شیوههای رایج آموزشی اخیر را اسیر شدن در دام چرخهای با نام " من، بدو؛ آهو، بدو" میداند که در آن افراد در آن به سختی کار میکنند تا بتوانند پول بیشتری کسب کنند و بدهیهایشان را بپردازند درحالی که بیشتر در باتلاق بدهیها فرو میروند.
وی مینویسد: من دو پدر داشتم. یکی پولدار و دیگری بی پول. ( پدر ثروتمندش در واقع پدر یکی دوستان او بود که به علت ثروتمند بودن و دانستن شیوه کسب درآمد به درخواست رابرت کیوساکی، پذیرفته بود تا شیوه کسب درآمد را به وی آموزش دهد) یکی بسیار تحصیلکرده و باهوش بود و مدرک دکتری داشت و در تمام طول تحصیلش از بورس تحصیلی استفاده کرد اما پدر دیگرم کلاس هشتم را هم تمام نکرد. هر دو در کار خود موفق بودند و تمام عمر سخت کار کردند. هر دو درآمد قابل توجهی داشتند، با این همه یکی تمام عمر برای پول درآوردن زحمت کشید و دیگری یکی از ثروتمندان هاوائی شد. یکی زمانی که مرد دهها میلیون دلار ارث برای خانواده، امور خیر و کلیسا باقی گذاشت و دیگری صورتحسابهایی که باید پرداخت میشدند را به ارث گذاشت.
کیوساکی در ادامه گفتار خود با اشاره به تفاوت در دیدگاه این دو نفر نسبت به یکدیگر میگوید: یکی از آنها همیشه میگفت:« عشق به پول، ریشه همه شرارتها است.» اما دیگری معتقد بود:«پول نداشتن، ریشه همه شرارتهاست.»
او معتقد است یکی از دلایلی که پولدارها هر روز پولدارتر میشوند و بیپولها هر روز بیپولتر و طبقات متوسط جامعه نیز دائما در قرض دست و پا میزنند این است که موضع پول تنها در خانه مطرح میشود و در مدرسه و نظام آموزشی جایی ندارد؛ برنامههای آموزشی در بهترین شکلشان تکیه بر مهارتهای تخصصی است و برای همین افراد متخصصی مانند بانکدارها، پزشکان و حسابدارهایی که با نمرات بالا از دانشگاهها فارغ التحصیل شدهاند، برای زندگی خود برنامه ریزی مالی ندارند و فاقد مهارتهای اقتصادی هستند.
کیوساکی یکی از مسائل کمک کننده در زندگی خود را گوش دادن به سخنان هر دو پدر پولدار و بیپول خود و سپس تفکر بین این سخنان و سپس برگزیدن بهترینشان میداند. یکی از نگرشهایی که پس از آن منجر به ثروتمند شدن پدر پولدار او شد جمله" چه طور میتوان از پس هزینههای زندگی بر بیام" به جای جمله "من نمیتونم از پس مخارج زندگی بر بیایم" بود که پدر بیپول او میگفت.
یا این مسئله که یکی میگفت "خوب درس بخون تا در شرکتی استخدام بشی" و دیگری که میگفت: "خوب درس بخون که خودت بتونی شرکت تاسیس کنی"
همچنین کیوساکی درباره پدر ثروتمندش میگوید: او حتی یکبار بعد از ورشکستگی که افسردهاش کرده بود باز ادعا میکرد انسان ثروتمندی است و معتقد بود میان فقیر بودن و ورشکسته بودن، یک اختلاف بزرگ وجود دارد؛ ورشکستگی موقتی است درحالی که فقر دائمی است.
او با بیان این مسئله در واقع به نقش نگرش انسان در آینده او اشاره میکند و این موضوع را یکی از عوامل مهم در زندگی افراد میداند.
کیوساکی در ادامه به نقل از پدر ثروتمند خود مینویسد: مغز، بزرگترین کامپیوتر دنیاست؛ مغز من روز به روز قویتر میشود زیرا آن را به فعالیت وا میداردم و هرچه قویتر شود، پول بیشتری به دست میآورم؛ جملاتی مانند " این برای من خیلی گران است" نشانه تنبلی و سستی مغز است.
وی معتقد است تمرینات بدنی، سلامتی انسان را تضمین میکند و تمرینات مناسب ذهنی، بر توانایی مغز میافزایند و امکان به دست آوردن رفاه و ثروت بیشتر را فراهم میسازد. این مسئله البته معقول هم به نظر میرسد.
رابرت کیوساکی پول را یکی از نمادهای قدرت میداند اما معتقد است آموزش استفاده درست از پول، قدرت بیشتری را به همراه میآورد؛ پول میآید و میرود ولی اگر انسان درباره نحوه استفاده صحیح از آن آموزش درستی دیده باشد، میتواند بر آن مسلط شده و ثروتمند شود. اغلب انسانها به مدرسه میروند، بی آنکه نقش و عملکرد پول را بیاموزند و به همین دلیل یک عمر برای پول کار میکنند.
این روایت ادامه دارد...
نظر شما