۲۸ خرداد ۱۳۹۸ - ۰۹:۲۴
ساعدی که می‌نوشت

به نوکردنِ ماه بر بام شدم با عقیق و سبزه و آینه. داسی سرد بر آسمان گذشت که پروازِ کبوتر ممنوع است. صنوبرها به نجوا چیزی گفتند و گزمگان به هیاهو شمشیر در پرندگان نهادند. ماه برنیامد.

به گزارش ایمنا، این شعری است از احمد شاملو برای غلامحسین ساعدی. اثری که در مجموعه «ابراهیم در آتش» با عنوان «برای گوهر مراد» منتشر شد. بسیاری ساعدی را یکی از قله‌های داستان‌نویسی ادبیات ایران می‌دانند. نویسنده صاحب‌سبکی که در حیات پرفراز و نشیب و نه‌چندان بلند خود، تأثیری شگرف بر ادبیات داستانی و نمایشنامه‌نویسی ایران گذاشت. او از نخستین چهره‌های کانون نویسندگان ایران بود. هانیه اسلامی در جستاری با عنوان « ساعدی که می‌نوشت...»، و گردآوری گفتار برخی از چهره‌های ادبی و هنری ایران معاصر درباره گوهرمراد، به مرور زندگی او پرداخته است. این مقاله که پیش‌تر در مجله الکترونیک ادبی «سروا» منتشر شده است را در ادامه می‌خوانید:

من نویسنده ام وظیفه من الان مبارزه با مرگ است، این پس از نویسندگی من شروع می‌شود. باید نوشت... باید نوشت... (غلامحسین  ساعدی)
نوشت آنچه که باید بنویسد، از وحشت روستاییانی که هیچ وقت وجود نداشتند و از روستایی که هرچه روی نقشه بگردی اثری از آن پیدا نمی کنی؛ از «بَیل» که مردمانش همیشه عزادار بودند. نوشت تا دیگر نترسد، رها شود.

غلامحسین ساعدی با نام مستعار «گوهرمراد» نویسنده و پزشک ایرانی بود. او پس از بهرام بیضایی و اکبررادی از نامدارترین نمایش نویسان زبان فارسی به شمار می رفت. گوهرمراد پراز مضمون ها، فضاها و کابوس‌های سیال مهاجم بود، شکارچی هوشیار این جنگل و هیجان بود. (جواد مجابی)

او در  دی‌ماه سال ۱۳۱۴ در تبریز متولد شد. با اینکه خانواده او در دربار مظفرالدین شاه شغل و مقامی داشتند اما  وضع اقتصادی خانواده مناسب نبود. در دانشگاه رشته پزشکی را انتخاب کرد و در آن دوران با افرادی چون صمد بهرنگی همراه بود؛ در همان زمان نیز مجموعه داستان کوتاه «شب‌نشینی باشکوه» را نوشت.

غلامحسین ساعدی توانست پیش از آنکه عمر کوتاه ۵۰ ساله اش به سر آید در دو عرصه از هنر ایران خود را به اوج رساند، امروز در صحبت از قصه و تئاتر نوین ایران نمی‌توان از کنار نام ساعدی و آثاری که خلق کرده به راحتی و با بی تفاوتی گذشت سینمای متعالی ایران در دهه ۴۰ و نیمه اول دهه پنجاه نیز دین بسیاری به ساعدی دارد، ذهن جوشان او در فرصت اندکی که داشت کمی از تکاپو و خلاقیت باز نماند. (فتاح محمدی مجله بایا شماره ۸ و ۹).

از مهمترین آثار او مجموعه داستانی «عزادارن بیل» است که در مجموع هشت داستان را در برمی گیرد. این مجموعه داستان شرح حال زندگی روستاییان «بَیَل» است. همراه با رعب و وحشت و در این میان قصه چهارم و یا «گاو» از همه برجسته‌تر شد؛ همچنین در سال ۱۳۴۷ فیلمی بر اساس این داستان به کارگردانی داریوش مهرجویی تهیه شد.

«ساعدی اغلب شاد و رها؛ تیزهوش و منظم در اندیشه بود. برای پزشکی باید مغزی قوی و اندیشه ای پویا داشت، او داشت. همچنین لازمه آن داشتن حافظه‌ای نیرومند برای حفظ نام صدها دارو و بیماری و غیره است که دکتر همه آن‌ها را هم داشت. با قلبی پاک و خوی مهرپرور و دوست‌یاب. ندیدم که کسی پشت سرش حرف بدی بزند یا او را بکوباند. خیر همه را می‌خواست و عاشق قبرستان‌ها بود».(داریوش مهرجویی)

او سال‌های سال با نام مستعار گوهرمراد آثار خود را منتشر می کرد، در گفتگوی منتشر نشده درباره انتخاب این نام گفت که در پشت خانه مسکونی‌شان در تبریز گورستان متروکی بوده که او گاه ساعت‌ها در این گورستان قدم می‌زده، در این گشت‌ها یک بار چشمش به گور دختری به نام گوهر مراد می‌افتد که بسیار جوان از دنیا رفته بود، همانجا تصمیم می‌گیرد تا از نام او به عنوان نام مستعار خودش استفاده کند.

ساعدی برای  جستجوی مکان‌های نمایشنامه و یا داستان‌هایش ایران را گشت، او به دنبال چیزی بود که شاید هیچ کجا پیدایش نکرد اما در این میان احوال سفرهای خود را نیز می نوشت.

گوهرمراد از نخستین کسانی بود که به کانون نویسندگان ایران پیوست، سردبیر دو مجله «انتقاد کتاب» و مجله «الفبا» بود و در فرانسه هم تا مدتی به فعالیت‌های ادبی پرداخت.

او در سال ۱۳۵۳ توسط ساواک دستگیر شد و مورد ضرب و شتم  قرار گرفت؛ حتی یک بار بر اثر شکنجه در بیمارستان جاوید بستری شد. ساعدی ابتدا به زندان قزل‌قلعه  و سپس به زندان اوین منتقل شد. پس از یک سال آزاد شد و داستان ‌های «گور وگهواره»،«کلاته نان» و فیلمنامه «عافیتگاه» را نوشت، اما چند سال بعد ترک وطن کرد.

فاتح محمدی در این باره نوشته است: غلامحسین ساعدی در آذر ۱۳۲۵ یعنی زمان انقلاب مشروطه ۱۱ سال داشت ودر آذر سال ۱۳۶۴ در پنجاه سالگی به عنوان یکی از بزرگترین و تأثیرگذارترین قصه‌نویسان و نمایش‌پردازان عصر خود در گورستان پرلاشز پاریس در کنار صادق هدایت بزرگی دیگر از نسلی دیگر آرام گرفت. در فاصله آن آذر و این آذر، او به دانشگاه تبریز خواهد رفت، پزشک خواهد شد؛ دوران سربازی را با پرویز ثابتی که بعدها مقام امنیتی شاه شد، هم قطار گشت. ده‌ها نمایشنامه، قصه، تک‌نگاری و مقاله نوشت. دوست داشت. زندگی کرد. به زندان افتاد.در زندان شاه شکنجه شد. در ۴۶ سالگی ازدواج کرد و سرانجام با مرگ زودهنگام خود در آن آذرماه شوم همه را غافل‌گیر کرد.

دنیای آوارگی را مرزی نیست، پایانی نیست مرگ در آوارگی، مرگ در برزخ است. مرگ آواره، مرگ هم نیست. مرگ آواره، آوارگی مرگ است. ننگ مرگ است. (غلامحسین ساعدی).
 

کد خبر 379575

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.