به گزارش خبرنگار ایمنا، فیلم خوک ساختهمانی حقیقی، یکی از عجیبترین و ناملموسترین داستانها را در بین فیلمهای سالهای اخیر داشته است. سر و کله یک قاتل سریالی در شهر تهران پیدا شده است که کارگردانان معروف سینما را هدف قرار میدهد و سر آنها را میبرد.
حسن با بازی حسن معجونی یک کارگردان سینماست که ممنوع الکار شده و زندگیاش تحت فشارهای زیادی قرار گرفته است و همسرش دیگر او را دوست ندارد، مادرش از آلزایمر رنج میبرد و بازیگر محبوبش، شیوا با بازی لیلا حاتمی، قرار است با یک کارگردان تازه از فرنگ برگشته همکاری کند و حسن از همه چیز خشمگین است.
در میان این همه اما حسن از این خشمگینتر است که چرا آن قاتل ناشناس، به سراغش نمیآید؛ احساس میکند که قاتل، او را دست کم گرفته است! اتفاقاتی رخ میدهد که در رسانههای اجتماعی، حسن به عنوان قاتل آن کارگردانها معرفی میشود؛ برای حسن چارهای نمیماند جز آنکه خودش، قاتل را به سمت خودش بکشاند.
کمدی سیاه، کمدی فانتزی و یا سورئال جنایی همهای عناوینی است که یا از ساخت خوب و یا از شدت آشفتگی، میتوان به فیلم خوک نسبت داد. در میان فیلمهایی که در سالهای اخیر، تحت عنوان کمدی سیاه ساخته شدهاند و داستانهای ضعیفی داشتند، خوک یکی از صحیحترین ساختارها را در بین این دسته از فیلمها دارد.
خوک یک سمفونی سرخ است؛ داستانش اگرچه عجیب است اما مخاطب را به دنبال خودش میکشاند و در عین حال، نقدهایش را هم بیان میکند. مخاطب از اینکه یک کارگردان به دنبال قاتل است تا برای آنکه احساس ارزش کند، به سراغش بیاید و او را بکشد، میخندد! لحظهای خون پاشیده میشود به سر و صورت بازیگر و لحظهی بعد بیننده، میتواند از خنده، قهقهه بزند؛ این خندهی خون آلود، مرهون چینش درست داستان است.
در پس این داستان عجیب اما دلچسب، نقدهایی هم به وضعیت هنرمندهای امروز در فیلم بیان میشود. هم وضعیتی که هنرمندان دارند، مثل آنهایی که به شدت درگیر توهم روشنفکری هستند، هم به وضعیتی که جامعه برای هنرمندان به وجود آورده است.
تماشای خوک شاید بیننده را در پایان فیلم سرگردان بگذارد اما به او تجربهای از به موقع خندیدن و به موقع دلگیر شدن از وضعیت جامعه را میدهد.
نظر شما