به گزارش خبرنگار ایمنا، تعریفی که ارسطو و افلاطون از محاکات و تقلید ارائه داده اند، تعریفی جامع است که همه درام ها در ذات خودشان به نوعی به این تعریف باز می گردند. محاکات را به زبان ساده، می توان چگونگی نقل کردن یک روایت عنوان کرد.
درام مانند تنه یک درخت است که در طول تاریخ، روش های مختلفی برای بیان آن به وجود آمده است و یکی از آن روش ها، سینماست. اگر از سینمایی که تلاش می کند ساختار فیلم را در قالب کلاسیک پیش ببرد بگذریم، به فیلم هایی برمی خوریم که با کم و زیاد کردن چاشنی آن عنصر که از تعادل خارج شده است، سعی در روایت یک "داستان" دارند که تماشاگر را سرگرم کند.
سرگرمی، اصلی ترین رسالت سینماست. یک فیلم هر چقدر هم تلاش کند مفهومی را بیان کند، پیامی را منتقل کند، فرهنگی را بسازد و یا اصلا بخواهد از مخاطب عام پرهیز کند و فقط برای عده ای خاص ساخته شود، باید بهانه ای برای همراه کردن تماشاگر با فیلم داشته باشد.
ارسطو، درام را تقلید ضابطه مند زندگی میداند؛ تقلیدی که در قالب چارچوبی تعریف شده و با عناصری به اندازه و در تعادل کامل، مصادیق زندگی را "بازنمایی" کند. در سینما اما جذابیت این "بازنمایی" زمانی سرگرم کننده و معنادار میشود که از قضا، از تعادل و حد و اندازه خارج شود.
"دیوید فینچر" کارگردانی است که با چینش خلاقانه نماها، روایت داستان را برای تماشاگر جذاب میکند؛ همچنین فینچر با فیلم هایش، از معدود کارگردانانی است که مقصودش "روایت قصه" است.
"به خودت مشت بزن! "
"باشگاه مبارزه" یا "باشگاه مشت زنی" عنوان فیلمی به کارگردانی دیوید فینچر است که در سال ۱۹۹۹ بر پایه رمانی به همین نام نوشته چاک پالنیک ساخته شد.
راوی داستان، جک، مردی است که از بی خوابی رنج می برد و زندگی برایش پوچ و یکنواخت شده است. او کارمند شرکتی است که به علت شغلش، مجبور است سفر های زیادی انجام دهد. در یکی از این سفر ها، با تایلر که فروشنده نوعی صابون است آشنا میشود و پس از اتفاقاتی، مجبور میشود که با تایلر همخانه شود.
تاسیس باشگاه مشت زنی، اولین عنصری است که با هیچ عقل سلیمی جور درنمی آید! جک و تایلر باشگاهی را تاسیس میکنند که در آن افراد دور هم جمع میشوند و بدون هیچ دلیلی، با یکدیگر مبارزه میکنند. در واقع این مبارزات نوعی راه درمان است. اعضای این باشگاه برای تخلیه مشکلات روانی خودشان، به جان یکدیگر می افتند.
اما عنصر نامتعادل اصلی، خود جک است و در واقع هیچ فردی به اسم تایلر، وجود خارجی ندارد؛ عدم وجود تایلر تا پایان فیلم برای تماشاگر افشا نمیشود و حتی در طول فیلم، تایلر با جک هم دشمن می شود!
باشگاه مبارزه، به لحاظ ساختارشناسی، در تعادل کامل است و فیلمنامه ی آن، عناصر اضافی ندارد اما نقطه اصلی درام چنان از تعادل خارج شده است که نمیتوان آن را در زندگی واقعی، بازنمایی کرد.
"کهن الگوی سایه" عنوانی است که یونگ آن را در نظریات شخصیت شناسی خودش مطرح میکند. همه آدم ها نیمه تاریکی دارند که در تمام زندگیشان تلاش میکنند تا آن نیمه تاریک، نمایان نشود. درامی که مانند موجود زنده، درست مثل تایلر، در وجود همه ماست.
این نیمه تاریک در باشگاه مبارزه تجسم مییابد بی آنکه تماشاگر بفهمد در پس این سرگرمی که فیلم برایش روایت میکند، حالت اغراق شده زندگی همه آدم هاست.
بیشتر بخوانید:
نظر شما