به گزارش ایمنا، «هزارویکشب» را میتوان غنیترین مجموعه داستانی کهن دانست. بیشتر قصههای آن که در ایران و در بغداد میگذرد، ریشه ایرانی دارد و برگردانی از «هزار افسان» است. نفیسهالسادات خدابینفرد با جستار زیر شیوههای داستانپردازی در این اثر کهن را بررسی کردهاست. این مقاله پیشتر در دوماهنامه الکترونیک ادبی «سروا» منتشر شده است.
احتیاط کنید، این قالی که بر آن پا نهادهاید و نقشهای اسلیمیاش را میستایید میپرد؛ اگر در این بطری را که شبیه همه بطریهای دیگر دنیاست بردارید غولی بلندقامت در نهایت قدرت از آن بیرون میآید؛ گاوی که در نگاه اول شبیه تمام همنوعانش است، نهتنها سخن میگوید؛ بلکه قاضی مشهوری است که از بخت بد به این صورت مسخ شده است. این دنیای افسونگر قصههای دختری است «شهرزاد» نام، که با آنها خود و تمامی دختران شهر را از آتش انتقام شهریار میرهاند.
با خواندن هر صفحه کتاب هزارویکشب به هیچچیز نمیتوانید اعتماد کنید، مگر حیرتی که لحظهبهلحظه با جادوی کلمات آن مخاطب را فرامیگیرد. هزارویکشب داستان سفر است؛ کتابی که سرآغازش با سفر شهریار شخصیت اول داستان به همراه برادرش شاهزمان شروع میشود و تمامی داستانهای اثربخش و مشهور آن نیز از این عنصر در سیر داستانی خود بهره بردهاند؛ سفر به سرنوشت هزارویکشب گرهخورده است و از هر سفر سوغاتی از جنس قصه ضمیمه آن شده است.
به همین سبب ردپای سرزمینهای مختلف از مصر و ترکیه و کشورهای عربی تا یونان، هند و.... در آن به چشم میخورد؛ همین مسئله عاملی است تا سرمنشأ آن با وجود پژوهشهای فراوان مورد ابهام و اختلاف صاحبنظران باشد؛ هرچند ریشه این کتاب را «هزار افسان» میدانند که به زبان پهلوی و در ایران نگاشته شده؛ این سفر همچنان ادامه دارد و پس از گذشت قرنها نویسندگان بزرگ در سراسر جهان از انگلیس، آرژانتین و فرانسه تا ژاپن و حتی آفریقا خود را مدیون و متأثر از آن میدانند.
شهرزاد، راوی قصههای هزارویکشب درست شبیه یک رواندرمانگر در جهت تسکین آلام روح شهریار میکوشد. شهریار پس از خیانت همسرش درصدد انتقام از تمامی زنان برآمده است و هر شب یکی از دختران شهر را قربانی آتش خشم و انتقام خویش میکند؛ اما چنان فریفته داستانهای شهرزاد میشود که همهچیز را به فراموشی میسپارد و این جادوی قصه است. شهرزاد میداند که اگر در انتخاب روایتها دچار اشتباه شود مرگش حتمیخواهد بود و این دغدغه دقت، ظرافت و قاعده مشخصی را در متن ایجاد کرده است بررسی تفاوت قصهها در نوع روایت، عناصر موجود در داستان، موضوعات آنها، ایجاد تعلیق و... این مسئله را اثبات میکند.
برای مثال: داستانهای شبهای ابتدایی کوتاهتر هستند تا شهریار را خسته نکند. همچنین موضوع انتخابشده منطبق با درگیری ذهنی شهریار یعنی خیانت زنان است و اینگونه شهرزاد توجه و اعتماد شهریار را جلب میکند. همچنینداستانهای تخیلی بیشتر در همین شبها دیده میشوند و تقریبا بعد از 50 شب اول داستانها بیشتر رنگ واقعیت گرفتهاند. نوع روایتپردازیها، توجه به جزییات، حضور دیوها، اجنه و موجودات عجیبالخلقه نیز در گذر شبها متناسب با شرایط و روحیات مخاطب یعنی شهریار متفاوت است.
یکی از موضوعات قابلتوجه و بررسی در این کتاب جایگاه زنان است. در زمانهای که زنان در انزوا و بدون هیچ نقش مؤثری زندگی میکردند؛ زنان هزارویکشب در داستانها نقش بسزایی دارند. شهرزاد زنان را کنشگر میکند. از انفعال بیرون میآورد و آنها را وارد بازار میکند. زنان در هزارویکشب دوشادوش مردان در جامعه حضور دارند؛ سخن میگویند و سعی در اثبات خود دارند؛ آنان از سلطه جامعه مردسالار میگریزند. توجه به مکر و تدبیر زنانه و قصههای مربوط به آن هم سهم قابلتوجهی از روایات هزارویکشب را به خود اختصاص داده است.
بیمکانی، بیزمانی و بدون مؤلف بودن هزارویکشب باعث شده است تا راویان آن بیهیچ نقابی از موضوعاتی سخن بگویند که ناخودآگاهِ انسان به شنیدن و بیان آن تمایل دارد؛ اما فرهنگ غالب جامعه از پذیرش آن سر باز میزند. افراد و موضوعاتی مانند دیوانگان، ناقصالعضوها، زنان و مکر زنانه و تابوهای جنسی، فرهنگی، سیاسی و... که شاید تنها در حاشیه متون رسمی و کلاسیک به چشم میخورند؛ در این کتاب نقش اساسی دارند. مردمان این قصهها به دور از نقاب و دغل هر آنچه هستند آشکار میکنند.
شیوه داستانپردازی در هزارویکشب
شاید بتوان گفت راز ماندگاری هزارویکشب در پیچیدگی پیرنگ آن است. هزارویکشب با کنشهای آشکار و پنهان اشخاص داستان و راویان داستان و با ساختن و در هم تنیدن داستانهای تو در تو، پیرنگ پیچیدهای یافته است. حس افسونگرانه و جادویی این مجموعه داستانی برآیندی از همین ویژگی است.
این تودرتویی در 50 داستان اول با هدف درگیر کردن ذهن مخاطب (شهریار) نمود بیشتری دارد. فضاسازی در داستانهای هزارویکشب بسیار دقیق و همراه با ذکر جزییات است بهطوریکه حتی میتوان آن را با داستانهای مدرن قیاس کرد؛ اما با توجه به شیوه قصهگویی موجود در آن شخصیتپردازی کمتر در آن شکلگرفته است.
«یا قصه بگو یا بمیر» این قانون هزارویکشب است و همین باعث میشود که روایت اول به هزار و یک روایت تکثیر شود. حال اگر روایت اصلی را کنار بگذاریم و روایت درونی را در نظر بگیریم این سؤال در ذهن ایجاد میشود که ضرورت روایت درونی چیست؟ چرا این روایت بهخودیخود کفایت نمیکند و نیاز به دنباله دارد؛ به چارچوبی که در آن تبدیل به بخشی از روایت دیگر بشود؟ اگر به روایت از این دید نگاه کنیم یعنی نه روایتی که دربرگیرنده روایتهای دیگر باشد؛ بلکه روایتی که خود درون روایت دیگری جای گرفته به نتیجه جالبی میرسیم.
هر روایت انگار چیزی اضافه با خود دارد. مازادی، پی افزودی که خارج از قالب بستهای قرار میگیرد و طرح و توطئه داستان در آن شکلگرفته است. این پی افزود که به خود روایت تعلق دارد درعینحال نوعی کمبود هم هست برای پر کردن این جای خالی ناشی از پی افزود روایت دیگری لازم است.
بهاینترتیب روایتی که قصهای در آن تعریف میشود همیشه خود قصهای است که در قصه دیگر تعریفشده است و تصویر قصه جدید در آن منعکس میشود به همین سبب مترجمان متعدد هزارویکشب متهور قدرت این قصهگو شدهاند و هیچکدام نتوانستهاند به ترجمهای ساده و وفادار به متن اصلی رضایت دهند. هر مترجم داستانهایی را حذف و داستانهایی را اضافه کرده است.
حکایت ملک یونان و حکیم رویان یکی از حکایات مهم، قاعدهمند و زیبای هزارویکشب است که در شب چهارم روایت میشود: حکیم رویان طبیبی است که بیماری لاعلاج شاه را تنها با لمس چوب چوگان درمان میکند. او به دلیل بدخواهی وزیر و ترس پادشاه از اینکه: همانقدر که حکیم آن را زود مداوا کرده، میتواند جانش را نیز بستاند؛ بهناچار تسلیم تیغ او میشود؛ اما پیش از آن دسیسه مرگ ملک را آماده میکند. جملهای که حکیم رویان میگوید درواقع درخواست و هشداری است که شهرزاد بهصورت غیرمستقیم به شهریار میدهد: «مرا مکش تا خدا تو را نکشد». حکیم از پادشاه مهلت میخواهد تا پیش از مرگ کتابی شگفتانگیز را آورده و بر وی هدیه کند، کتابی که میتواند پس از مرگ، حکیم را به قصهگویی وادار نماید؛ اما در حقیقت ارمغانی جز مرگ برای ملک نداشت. حکیم که کتاب را با سمی آلوده کرده بود با مرگ ملک یونان بر این قانون هزارویکشب تأکید کرد که اگر نگذاریم قصهها روایت شوند محکوم به مرگ هستیم و در جامعهای که حاکمان شنونده قصه مردم نباشند نابودی و زوال در کمین خواهد بود.
بخشی از متن کتاب:
«......حکیم به خانه خویش رفته دو روز در خانه همی بود. روز سیَم در پیشگاه ملک حاضر گشت. کتابی کهن با مَکحَله ای در دست داشت. طبقی خواسته از آن مکحله اندکی دارو به طبق فرو ریخت و گفت: ای ملک، این کتاب بگیر چون سر مرا ببرند بفرمای که در همین طبق نهاده بدین دارو بیالایند که خونش باز ایستد. آنگاه کتاب گشوده بدانسان که گفتم سه سطر بخوان و از سر من آنچه خواهی سؤال کن. ملک کتاب بستد و خواست که آن را بگشاید ورقهای کتاب را بههمپیوسته یافت. انگشت به آب دهن تر کرده ورقی چند بگشود و بهآسانی گشوده نمیشد. چون شش ورق بگشود به کتاب اندر خطی درنیافت. گفت: ای حکیم خطی در کتاب ندیدم. حکیم گفت: ورقی چند نیز بگردان. ملک اوراق همی گشود تا اینکه زهری که حکیم در کتاب بهکاربرده بود بر ملک کارگر آمد و فریادی بلند برآورد....»
هزارویکشب گنجینهای است از افسانههایی با رنگ و بوی بدیع و بیبدیل، آمیخته از فرهنگ مردم کوی و برزن در سرزمینهای مختلف، هزارویکشب افسونگری است که هیچ مخاطبی جز با خوانش هر هزار و یک داستان آن سیراب نخواهد شد.
منابع:
ستاری، جلال. (1368). افسون شهرزاد. تهران: نشر توس.
هزارویکشب: ترجمه عبداللطیف طسوجی، تهران: نشر هرمس
خراسانی، محبوبه.(1386). درآمد بر ریختشناسی هزارویکشب. اصفهان: نشر تحقیقات نظری
ستاری، جلال.(1388). جهان هزارویکشب، تهران: نشر مرکز
معینی فر، زهرا.(1395). سکوت در هزارویکشب،»مجموعه مقالات همایش 170 سال کتابخوانی با هزارویکشب» تهران: موسسه خانه کتاب.
نظر شما