به گزارش خبرنگار ایمنا، "یک بوس کوچولو" با بازی جشمید مشایخی، رضا کیانیان، هدیه تهرانی، مریم سعادت، فاطمه معتمد آریا، جمشید هاشم پور، پیام دهکردی، بابک حمیدیان و فخری خوروش داستان "محمدرضا سعدی" را روایت میکند؛ نویسندهای که پس از سالها زندگی در ژنو، یک شب بیخبر به ایران باز میگردد و به سراغ دوست قدیمیاش اسماعیل شبلی میرود که او نیز نویسنده است.
شبلی و سعیدی هر دو در آستانهی مرگ هستند و سفری را در جادههای ایران آغاز میکنند تا سعدی، به مزار پسرش که خودکشی کرده برسد؛ در میانهی راه شبلی میمیرد و سعدی سفر را به تنهایی ادامه میدهد...
یک بوس کوچولو در پوسته ظاهری خود به موضوعی میپردازد که همواره برای اکثر هنرمندان جذاب است. این فیلم به مرگ و احساس افراد پیش از مردن میپردازد. دو شخصیت فیلم، نماد دو تیپ هستند که در تقابل با یکدیگر قرار میگیرند؛ اسماعیل شبلی نماد مردمانی است که به وطن خود وفادار بوده و همواره در حال امید دادن به اطرافیان است. در مقابل دوست او، نماد روشنفکرانی است که اعتقادی به تحمل زور ندارد، واقع گرا و کمال گر هستند.
به طور خلاصه میتوان گفت که شبلی سفید است و سعدی سیاه. شبلی با یک بوسهی آرام، جان میسپارد اما سعدی دچار هذیان و آلزایمر میشود.
در بطن فیلم، ما با "رنج متفکر بودن" مواجهیم. نوشتن و تفکر بیش از حد، مثل زندگی کردن بر لب تیغ است که آدم را یا به آرامش میرساند و عمق میخشد، یا پریشانی به بار میآورد با وسعت زیاد اما عمق کم.
“یک بوس کوچولو" شاید برای آن دسته از مخاطبانی که به دنبال داستان مهیج و پر کشش هستند، خسته کننده به نظر بیاید اما دارای دیالوگها و سکانسهای کوتاه و پر مغزی است که مثل یک جرقه در روال فیلم، حواس مخاطب را به خود جلب میکند.
برای مثال در سکانس آغاز فیلم شبلی در حال نوشتن وصیت نامهاش است که زن همسایه به خانهاش میآید و از شبلی میخواهد جسد قناریای را تا صبح نگهدارد که بلد بوده یکی از سوناتهای بتهوون را بخواند.
اگرچه 12 سال از ساخت این فیلم میگذرد اما دیدن آن هنوز هم خالی از لطف نیست...
نظر شما