به گزارش خبرنگار ایمنا، آدرسی که برای خانه شهید داده اند در کوچههای تنگ و فرسوده یک محله قدیمی قرار دارد که دسترسی به آن برای بومی ها آسان و برای غیر بومی ها کمی سخت است. پرس و جو در مورد محل دقیق منزل شهید را از ابتدای ورود به شهر درچه آغاز می کنیم. چند تفت کوچک از این شهید در خیابان، راهنمای خوبی برای رسیدن به منزلش است و رهگذران را تا درب ورودی خانه همراهی می کند؛ به کوچه ای طولانی، اما تنگ و باریک در انتهای خیابان می رسیم که نور روشنی از انتهایش نوید بخش رسیدن به منزل شهید است.
چند جوان سر کوچه ایستاده اند و در رابطه با شهید صحبت می کنند، واکنش آنها به سوال در مورد مکان دقیق منزل شهید جالب است؛ زیرا بدون هیچ واکنشی می گویند: خانه آقا ابراهیم را می گویی؟ انتهای کوچه است، همان جا که دخترها ایستاده اند. به گونه ای صحبت می کنند که انگار ابراهیم براتی هنوز در بین آنها است، چند لحظه پیش از کنار آنها گذشته، با آنها خوش وبش کرده و اکنون در منزلش حضور دارد.
جلوتر و در انتهای کوچه چند دختر نوجوان با یکدیگر حرف می زنند و بر سر معنای عنوان «مدافع وطن» با یکدیگر مباحثه می کنند؛ یکی از آنها که گمان می کند معنای این عنوان با عنوان «مدافع حرم» تفاوتی ندارد، جلو می آید و علت حضورمان را جویا می شود. وقتی که می گوییم برای صحبت با خانواده شهید ابراهیم براتی آمده ایم، آرام می گوید: هیسسس
دختر نوجوان توضیح می دهد که پدر آقا ابراهیم چند ماهی است سکته کرده و مادرش نیز در بستر بیماری سختی قرار دارد، این کسالت موجب شده پدر و مادر شهید خبری از شهادت فرزندشان نداشته باشند. کمی جلوتر خانه ای است که نوسازتر از خانه پدری شهید به نظر می رسد، دختر نوجوان راهنمای ما برای رفتن از این خانه قدیمی به آن خانه نوساز می شود. وارد خانه که میشویم دختر راهنما ناگهان در جمعیت گم می شود. همسر شهید هم که وضعیت جسمانی و روحی مناسبی ندارد، برای گفتن چند کلمه در مورد شهید آماده می شود.
میکروفون که روشن می شود، همسر شهید که همسایهها خانم عیلجانی صدایش می کنند، از میان جمع دختری را صدا می کند که نامش زینب است. چند بار صدا می کند و خبری نمی شود؛ می خواهد دخترش هم در کنارش باشد و از مهربانی پدر بگوید، اما دخترش در خانه نیست.
دایی زینب او را در اتاق پدر پیدا می کند و به جمع می آورد، در عین شگفتی متوجه می شویم که زینب همان دختری است که راهنمای ما برای ورود به خانه بود و مسیر خانه را نشانمان داد، زینب همان دختری است که تا اسم شهید آمد گفت: هیس تا پدربزرگ و مادربزرگش متوجه شهادت پدرش نشوند.
حالا زینب در کنار مادر آرام اشک می ریزد و مادرش می گوید: ابراهیم متولد سوم فرودین ۵۳ است و سال هفتاد و چهار یک پیوند خانوادگی دور من و ابراهیم را به هم رساند. مادر اشک های زینب را با گوشه چادر پاک می کند و ادامه می دهد: خط قرمز ابراهیم خانواده بود و هیچ وقت چیزی را به خانواده ترجیح نمی داد. اهمیتی که ابراهیم به زینب می داد عجیب بود، اولین صحبتی که پس از بازگشت از ماموریت می کرد این بود که زینب بابا دلش برای کدام فامیل تنگ شده؟
بیشتر بخوانید در:
خانم علیجانی می گوید: همیشه در ماموریتها نگران تنهایی من و دخترم بود و مدام زنگ می زد و احوالمان را جویا می شد که مبادا احساس تنهایی کنیم و زینب هم که هر روز به شوق حرف زدن با پدر سوره های قرآن و اشعار سعدی را حفظ می کرد، انتظار می کشید تا پدرش زنگ بزند و برایش قرآن و شعر بخواند و وعده جایزه بگیرد.
همسر شهید قاب عکس شهید را با چادرش پاک می کند، دست نوازشی بر سر این تازه یتیم شده خود می کشد و می گوید: از بابا برای عمو بگو، بگو که چه حرف هایی برایت می زد؟ بگو که چطور دلش را از پشت تلفن می بردی؟ بگو که چطور وعده جایزه به بهانه های مختلف را از پدر می گرفتی.
همسر شهید با دختر حرف می زند و اهل خانه که تعدادشان حدودا ۵۰ نفر است زار می زنند، گویا که مادر روضه ای می خواند که همه قوم و خویشان آن را از برند.
زینب، دختر شهید لب به سخن می گشاید و با صدای لرزانش می گوید: پدر از هرچه که می گذشت از نماز اول وقت نمی گذشت، بیشترین تاکید را بر نماز اول وقت داشت و مدام توصیه می کرد که اخلاق خوب و نیکویی با همه داشته باشم تا دیگران از من به نیکی یاد کنند.
دختر ۹ ساله شهید ادامه می دهد: از پدرم گله دارم، آخر قول داده بود بماند و ببیند که پلیس می شوم، اما ندیده رفت و زیر قولش زد.
مادر زینب می گوید: زینب تنها کسی است که از پدرش گله دارد؛ عشق ابراهیم به حضرت زینب باعث شد که با وجود این که زینب در روز ولادت حضرت زهرا به دنیا آمد، اسم او را زینب بگذارد و پیش از اعزام به سیستان و بلوچستان نیز بارها اقدام کرد که برای دفاع از حرم به سوریه برود، اما مانع شدم و نگذاشتم که از ما دور شود.
زینب می گوید: بچه های همسایه می گویند پدرم مدافع وطن است و معنای آن با مدافع حرم فرق میکند، اما من که میدانم پدرم می خواست مدافع حرم باشد، اما مدافع وطن شد، ایرادی ندارد من به او می گویم مدافع حرم.
زینب راست می گوید ارزش این مرزبانان که از امنیت کشور محافظت می کرده اند کمتر از ارزش مدافعین حرم نیست، مرزبانان، مدافع حرم امن زندگی و معیشت مردم هستند و کسی نمی تواند منکر نقش مهم شان در ایجاد و حفظ امنیت شود. برای دل زینب هم که شده بیاییم به این شهید بگوییم مدافع حرم.
گفتو گو از سپهر زارع – خبرنگار ایمنا
نظر شما