به گزارش خبرنگار ایمنا از شهرستان سمیرم، شهدا می روند و رسالتشان که از جنس آزادی و آزادگی است برای ما به یادگار میماند، امروز شهیدی آسمانی میشود و فردا صدها و بلکه هزاران پیرو، مسیر او را ادامه میدهند.
شهدا همچون خورشیدی تابان بر فراز آسمان کشور میتابند و همچون مکبری فریاد آزادی و آزادگی را در بیتعلق ترین ثانیههای زندگی بر زبانشان جاری میکنند.
چه می شود که خون حامل زلالترین پیام ها در تاریخ می ماند؟ بی تردید، پاسخ را باید در این حقیقت جست که شهدا، تفسیر مجسم باران، بر شوره زار غفلت زمین اند... و راز جاری ماندن شهدا، چیزی جز جوشیدن از چشمهای به نام عشق نیست.
شهادت را باید مرز میان زمین و آسمان دانست، مرزبانان و شهدا پیام آوران عرصه حماسه انسانی هستند که بر ما مسئولیتی سترگ از جنس آگاهی نازل کرده اند.
در راه شهادت، این مرگ است که به سخره گرفته میشود؛ باورش کمی که نه، فراتر از حد تصور است. اما شهدا دنیا را پشت سر گذاشته اند و جانشان را در دست گرفته اند و آماده پرواز به سمت ابدیتی جاودانه اند، آنان که آخرت را به خوبی درک کرده و رسالت انسانیشان را ادا کرده اند.
شهیدانی که به حقارت دنیا میخندند و عظمت آخرت را میطلبند همانانی که در راه خدا از همه تعلقات دنیایی دل بریده اند؛ پس سلام بر تو ای شهید راه وطن و سلام بر فرهنگ همیشه روشن شهادتتان.
سلام بر شهیدان شهرم، سلام بر مهدی نوروزی و محمد صابری، سلام بر شهید بی سر امنیت و پیکر إرباً إربای شهیدانی که در راه وطن و آزادگی جانشان را ایثار کردند.
امروز شهر حال و هوای دیگری دارد، سمیرم عطر شهادت دارد، بوی اخلاص و مردانگی می دهد، حس ایثار و پایبندی را منتقل میکند.
آری، شهر شهدای گلگون کفن باری دیگر مردانگیاش را اثبات کرد تا به جهانیان بفهماند این سرزمین کوچه پس کوچههایش هنوز هم رنگ و بوی شهادت میدهد و فرزندانی با شوق شهادت پرورش میدهد.
اگر خدا امروز با باران، آسمان و شهر را آب و جارو میکند، شهدا با موج حضورشان قلب ها را آرامش میدهند تا مبادا لحظهای ترس و وحشت بر چهره فرزندان این سرزمین بنشیند.
مهدی نوروزی و محمد صابری رفتید، اما راهتان ادامه دارد، جایتان در نقاشی کودکانه طفل های خردسالتان خالی خواهد ماند، اما این نام بزرگان است که در جهان میپیچد و آوازه آن به گوش جهانیان میرسد، نامتان لرزه بر اندام مستکبرینی میاندازد که فکر میکنند با شهادت بزرگ مردانی همچون شما لرزه بر اندامها خواهد افتاد.
خاطر و خاطرههایتان عزیز است و جاودان، در تاریکی راههای زندگی همچون شمایی روشنی بخش مسیر ما میشوید و با حضور سرختان ما را به ایستادن و استواری میخوانید، رفتهاید تا زمستان های روبه رو را به شعله برخیزیم، تا دهان یاوه گوی ستم را به سنگ ببندیم.
قرار بود امروز بیایید، که چه آمدنی شد ...
یکی بیسر آمد و یکی با تن چاک چاک و غلطیده به خون، آمدید و چه مبارک آمدنی شد از پاقدمتان که نامتان برفراز بلندترین قله ۴۰ سالگی نظامتان نشست تا باری دیگر فریاد حقانیت این نظام الهی را به گوش جهانیان فریاد کنید.
منت پذیر حضورت خواهیم ماند که پای آزادگی را به خانه های پرحصارمان باز کردی، نفست که بر کوچه های یخ بسته شهر پاشید، به آفتاب ایمان آوردیم. به رودخانه ها مؤمنمان کردی؛ آنچنان که خاک خشک، قطره های باران را.
بزرگت می داریم و آیه های بلند حماسه ات را در کوچه های جوان شهر، به تلاوت می نشینیم. در مسیر ردپای آخرت، آینه می کاریم و تصویر پروازت را در چشمان فرزندان میهن، ابدی می کنیم.
اینک، کوچه پس کوچه های دنیا، روشن از نام شماست. گریه بر پلاک های شما، بهترین غزل های نسروده را پیش روی ما می گذارد.
چه باید نوشت، که بی یاد شما، روزهای قلم در منجلاب فلاکت می افتد.
مشق امشب من شهید است. هزاران بار از روی تو می نویسم و مینویسم، تا یادم باشد از کربلای حسین، تا هورالعظیم، از مکه تا فکه و از ساحل فرات تا قله های «بازی دراز» راه کوتاهی است، به اندازه یک قطره سرخ از خون خدا. در خیابان های شهر، حق تقدم همیشه با تو خواهد بود.
ای شهید! اگر جوی خون راه نمی افتاد، اگر خونتان رنگ آزادی به شهرمان نمیداد، چه کسی سلام ما را به درختان سیب می رساند تا امروز در سایه سارشان به خواب خوش برویم؟!
همه خواهیم آمد، مراسم وداعت را چنان با شکوه و عظمت برگزار میکنیم و راهت را چنان استوارانه ادامه میدهیم که هیچ کسی نتواند آن را باور کند.
نظر شما