به گزارش خبرنگار ایمنا، این روزها اهالی محله "گرکان" اصفهان خبرهای خوشی دارند از بسته شدن یک پرونده ۱۳ ساله که از شب تابستانی در سال ۱۳۸۴ تا همین امروز ادامه پیدا کرده است.
"داستان مربوط میشود به یک عروسی که برخی جوانهایش حالت عادی نداشتند؛ سر و صدا را که شنیدم سریع خودم را رساندم و دیدم که گلوی حسن چاقو خورده و بر زمین افتاده است؛ داشتم با دست جلوی خون ریزی شدید او را میگرفتم تا او را به بیمارستان برسانیم که یکی از بچهها گفت مرتضی او را چاقو زده و فرار کرده" این روایت مصطفی از شبی است که سرنوشت برادرش مرتضی در یک عروسی بر سر اختلافی خیلی سطحی بین دو دسته از مهمانان تغییر می کند؛ اختلافی که به زد و خورد و سرانجام کشته شدن "حسن ناظریان" انجامیده است.
مرتضی پس از آن شب تا پایان سال ۸۹ به هرجایی که فکرش میرسیده فرار کرده است تا بتواند دور از مهلکهای که در آن قرار دارد نفسی به راحتی بکشد اما هر جا که پا میگذاشته از محلههای حاشیهای اصفهان تا شهرهای سیستان و بلوچستان و حتی افغانستان، ترس همراه و هم بالین او بوده است و نگران از آنکه چشم باز کند و خود را پیش روی محکمه قانون ببیند؛ او میداند اگر دست خانواده مقتول به او برسد، راهی جز قصاص در مقابل خود نخواهد دید و احتمال آنکه او را ببخشند و از حق خود بگذرند بسیار کم است، اما این رفتنها و بازنگشتنها یک روز بالاخره تمام میشود؛ مرتضی را در یک خانه تیمی دستگیر میکنند و او خود، اعتراف میکند که پنج سال است به خاطر قتلی که هیچگاه نمیخواسته مرتکب آن شود، متواری است و حالا دیگر از هر چه فرار و از این خانه به خانه شدن و پنهان شدن در این شهر و آن شهر است، خسته شده و میخواهد بالاخره یک شب بدون ترس از آنچه اتفاق خواهد افتاد سر بر بالین بگذارد.
از آن شب که او را دستگیر کردهاند تا پاییز ۹۷ که امروز اولین روز آذرماه آن است، مرتضی به اتهام قتل در زندان است و خانواده او که تنها یک برادر بزرگتر را شامل میشود به دنبال رضایت گرفتن از خانواده مقتول؛ "چند سال پیش یکی از همین درگیری ها دامن برادر دیگرم را گرفت و مادرم از داغ او دق کرد، پدرمان هم معلوم نیست کجاست این سالها، من تنهایی باید دنبال تمام کارهای برادرم میرفتم."
رفت و آمد بزرگترهای محل برای رضایت گرفتن پس از هفت سال از بازداشت مرتضی نتیجه میدهد و مادر حسن بالاخره رضایت داد که قاتل فرزندش را قصاص نکنند و از زندان آزاد شود. "تمام این سالها فکر پسرم از ذهنم بیرون نرفته بود تا آنکه به خواب یکی از آشنایانمان آمد و گفت رضایت بدهید؛ قبل از آن هم با خودم گفته بودم اگر او (قاتل) را بکشند هم فایدهای برای من ندارد، پس تصمیم خودم را گرفتم، با خواهر و برادران حسن هم صحبت کردم که از خون برادرشان بگذرند. دوست دارم پسرم بیمه حضرت ابوالفضل(ع) باشد و مرتضی هم وقتی از زندان بیرون آمد اشتباهات گذشتهاش را تکرار نکند."
مادر آنقدر خوب شدن و خوب ماندن قاتل پسرش برایش مهم بود که حتی حاضر نشده او را تا پای طناب دار ببرند و آنجا رضایت دهد، در دادگاه پیش روی او و برادرش قلباً راضی شده بود از کسی که ۱۳ سال بارِ سنگین تصمیمی بزرگ را بر دوشش گذاشته و میوه دلش را چیده بود.
مرتضی ۳۶ ساله امروز آزاد میشود و پس از چندسال با خیال راحت رنگ و روی شهر و محله خود را دوباره میبیند و آنگونه که برادرش گفتهاست ، نیت کرده تا بهجای مادر نداشتهاش، برای مادر حسن، فرزندی باشد که از دیروز خود پشیمان و چشم به فردایی بهتر از آن روزهای خامی و جوانی دارد. اما چه کردهایم برای محلههایی همچون گرکان که دیگر فرزندی پاک را در دل خود تبدیل به یک مجرم نکنند؟ چقدر دغدغه بالا کشیدنِ مردم آن را از قعر محرومیت داشتهایم تا تنها تفریح موجود برای جوانی که باید جوانی کند، فروش مواد مخدر و نزاع خیابانی نباشد؟ شاید خیلیها برای تکرار نشدن آنچه برای مرتضی پیش آمد توان یاری داشته باشند و اگر دریغ کنند فرداها بار مسئولیتی بزرگ بر دوش خواهند داشت.
نظر شما