به گزارش خبرنگار ایمنا از شهرستان نجف آباد، به بهانه اکران فیلم تحسین شده «تنگه ابوقریب»، به سراغ فرمانده قرارگاه امربهمعروف و نهی از منکر سازمان بسیج مستضعفین رفتیم تا با ارشدترین فرمانده شهید سپاه در نبرد حماسی "تنگه ابوقریب" بیشتر آشنا شویم.
از چریکی تا قائم مقامی
غلامرضا صالحی از چهره های شناخته شده و محوری جنگ بود که محسن رضایی فرمانده وقت سپاه، او را برای فرماندهی لشکر ۲۷ حضرت رسول به عنوان اصلی ترین نیروی نظامی پایتخت و یکی از یگان های تاثیرگذار سال های دفاع مقدس، در نظر گرفته بود.
در ماه های پایانی جنگ، اسماعیل کوثری فرماندهی لشکر۲۷ بود و قرار شد غلامرضا صالحی برای مدتی در جایگاه قائم مقامی باشد تا پس از آشنایی با شرایط کلی لشکر، عهده دار این مسئولیت شود. صالحی در نخستین روزهای جنگ با یک گردان از نیروهای نجف آبادی، جلوی پیشروی عراق در سرپل ذهاب را گرفت و بعدها به ترکیب لشکر۸ نجف اشرف اضافه شد و تا عملیات والفجر مقدماتی در اواخر سال ۶۱ در همین یگان باقی ماند.
او در سال های بعد مسئولیت هایی مانند فرماندهی عملیات قرارگاه نجف سپاه به عنوان جبهه میانی کشور و ریاست ستاد رزمی قرارگاه حمزه سیدالشهداء در شمال غرب را عهده دار شد. همچنین در عملیات قادر که تیرماه سال ۶۴ در شمال غرب ایران با محوریت ارتش صورت گرفت، نماینده تام الاختیار سپاه در قرارگاه فرماندهی عملیات بود.
در چند ماهی که قائم مقام لشکر ۲۷ حضرت رسول شد، چنان در بین نیروهای این یگان محبوبیت پیدا کرد که نیروهای قدیمی می گفتند: «انگار همت زنده شده». مثل همیشه مردمی، متواضع و شجاع بود و خطرناک ترین صحنه ها را برای انجام وظیفه انتخاب می کرد.
غلامرضا که سال ۱۳۳۷ در خانواده ای کشاورز متولد شده بود، تحصیلاتش را در هنرستان فنی دکتر شریعتی نجف آباد به پایان رساند و قبل از انقلاب هم فعالیت های گسترده انقلابی داشت. او به دلیل همشهری بودن با شهید محمد منتظری، پیش از آغاز جنگ نیز همکاری های مشترک زیادی داشت. وقتی محمد مجموعه «پاسا» را در اوایل انقلاب با کارکردهایی مشابه سپاه تاسیس کرد، غلامرضا صالحی به همراه تعداد دیگری از جوانان نجف آبادی در آن فعالیت داشتند. مجموعه ای که با تاسیس رسمی سپاه، در آن ادغام شد و محمد منتظری تشکیلات «ساتجا» به عنوان سازمان انقلابی توده های جمهوری اسلامی را تاسیس کرد.
در آن مقطع حساس، افرادی مانند حجت الاسلام حسن لاهوتی، دکتر ابراهیم یزدی و عباس دوزدوزانی مجموعه هایی را با اهداف مختلف و مشابه با کارکردهای سپاه تشکیل داده بودند که همگی آن ها در سپاه ادغام شدند یا از هم پاشیدند.
تشکیلات ساتجا، نشریه ای به نام «پیام شهید» داشت که غلامرضا سردبیر آن بود و زمانی هم که محمد منتظری نزدیک به ۴۰۰ نفر را برای گذراندن دوره های چریکی به سوریه و لبنان فرستاد، با صالحی و تعداد دیگری از جوانان انقلابی، مسئولیت شناسایی، ثبت نام، تهیه پاسپورت و فراهم کردن مقدمات اعزام نیروهای داوطلب را بر عهده داشت.
در این دوره سخت و فشرده که چند ماه زیر نظر مبارزان فلسطینی در سوریه و لبنان ادامه داشت، خیلی از فرماندهان سال های بعد سپاه، مثل سردار شهید احمد کاظمی و خود غلامرضا صالحی حضور داشتند. صالحی بعد از بازگشت از این دوره و تا قبل از شروع جنگ نیز فعالیت های گسترده ای در قالب سپاه نجف آباد داشت. از حضور فعال در بحث های سیاسی و اعتقادی و مقابله با تفکرهای التقاطی گرفته تا اعزام نیرو به کردستان و سیستان و بلوچستان. حتی وقتی از تهران اعلام نیاز کردند، تعدادی نیرو برای حفاظت از بیت امام یا نگهبانی در زندان اوین آموزش دیدند و اعزام شدند.
ترس از میز مذاکره
به عادت دوران نوجوانی و جوانی، کتابخوان بسیار حرفه ای بود که هر سه یا چهار روز یک کتاب می خواند. بیشتر سراغ آثاری با موضوع جنگ های خارجی و استراتژی های نظامی می رفت و همین باعث شده بود که اطلاعات بسیار خوبی از تاریخ نبردهای مشهور دنیا داشته باشد. در مقطعی هم سراغ درس طلبگی رفت.
دغدغه اش این بود که دفاع مقدس با سرنوشتی مانند خیلی از نبردها مواجه شود و تکلیف آن را پای میز مذاکره تعیین کنند. ماه های آخر زندگی، خیلی دلتنگ شهادت شده بود و می گفت: «دوست ندارم سرنوشت جنگ ایران مثل شکست خورده ها باشد. طاقت دیدن چنین روزهایی را ندارم.» اتفاقا مراسم خاکسپاری اش در گلزار شهدای نجف آباد حوالی ساعت دو عصر تمام شد، همان موقع رادیو خبر پذیرش قطعنامه را اعلام کرد.
غیر از خواندن کتاب، قلم خوب و روانی هم برای نوشتن داشت. با آن همه مشغله کاری و خانوادگی، تقریبا هر شب بین دو تا سه صفحه مطلب می نوشت. از مسائل شخصی گرفته تا اتفاقات جنگ با ذکر تمامی جزئیات. دست نوشته هایی که این روزها در حال تبدیل به یک کتاب مرجع هزار صفحه ای در حوزه دفاع مقدس هستند.
سال ۵۹ ازدواج کرد و اولین دخترش سال 60 به دنیا آمد. دو دختری بعدی اش هم سال های ۶۲ و ۶۴ و تنها پسرش علیرضا سال 66 متولد شدند. در تمام سال هایی که از شمال غرب تا جنوب کشور مشغول انجام وظیفه بود، همسرش پا به پای او در سفر بود. خانه به دوش بودند و تمام وسایل زندگی شان در صندوق عقب پیکان جا می شد.
گستاخی در دقیقه۹۰
در آخرین ماه های جنگ، عراق با کمک های مستشاری، لجستیکی و تجهیزاتی غربی ها و مرتجعان منطقه ای، استراتژی «دفاع متحرک» را در پیش گرفت. نیروهای متوسط خود را در خطوط مقدم مستقر کرد و یگان های آموزش دیده آزاد کرد. او هدفش بازپس گیری مهمترین برگ های برنده ایران بود از فاو آغاز شد و به منطقه عملیاتی کربلای۵ و جزایر مجنون رسید.
با روحیه خوبی که گرفته بودند، در تنگه ابوقریب نزدیک دشت عباس و جاده اندیمشک به دهلران جنگیدند. جایی پوشیده از تپه ماهورهای کوچک و متعدد که تردد خودروها و تجهیزات نظامی را به مسیری کم عرض محدود کرده است. قصد داشتند از این موقعیت استراتژیک برای ادامه پیشروی و کسب امتیازات بیشتر از ایران استفاده کنند. نظامی های مستقر در این نقطه به نوعی غافلگیر شدند و تلفات و اسرای زیادی فدا شدند. ارتش عراق را چندین کیلومتر جلوتر از تنگه متوقف کردند، اما خطر پیشروی بیشتر همچنان وجود داشت.
نزدیک ترین یگان عملیاتی ایران برای یک واکنش سریع به این حمله، لشکر ۲۷ حضرت رسول در پادگان دوکوهه بود. غلامرضا صالحی تمامی مسئولیت ساماندهی و اعزام گردان ها را بر عهده داشت.
وقتی شب قبل از عملیات به عنوان نیروی معاونت عملیات سپاه، برای سرکشی وارد دوکوهه شدند، غلامرضا با سرعت مشغول ساماندهی نیروها و تجهیزات در کنار انجام آخرین هماهنگی ها بود. طراحی های لازم انجام شد و فرماندهان گردان های پیاده و توپخانه را توجیه کرد.
آخرین شام
نیروها حوالی سه بامداد راهی منطقه شدند همه وارد اتاق فرماندهی شدند تا بعد از یک شام مختصر، صالحی و بقیه خودشان را به نیروها برسانند. پنیر و هندوانه آوردند سر سفره. همه خنده بر لب داشتند، یکی از نیروها گفت: «این میخاد بره بجنگه! یه چیز درست و حسابی بدید بخوره تا جون داشته باشه. معلوم نیس تا فردا ظهر و شب هم چیزی گیرش بیاد.» غلامرضا جواب داد: «نیازی نیست، ان شاء الله غذای بعدی را بهشت می خوریم.»
از چندین ماه قبل، زمزمه شهادت در صحبت ها و نوشته هایش خودنمایی می کرد و حتی سفارش خانواده اش که آن موقع در خانه های سازمانی بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک مستقر بودند را به دوستانش کرده بود.
غلامرضا، چند دقیقه بعد سوار جیپ فرماندهی شد تا به سمت تنگه ابوقریب برود. صبح زود همه سراغش را می گرفتند، که بلافاصله خبر آمد نزدیک طلوع آفتاب و در شرایطی که نیروهای تحت فرماندهی اش، ارتش عراق را تا مرز عقب رانده و مشغول الحاق با یکدیگر بودند، گلوله ای زیر خودرویش منفجر شده و در دم شهید می شود.
پیکر را بعد از تشییع در نماز جمعه تهران، برای خاکسپاری به نجف آباد آوردند. مراسم تشییع بسیار با شکوه و شلوغ بود و شهید صیاد شیرازی سخنرانی کرد. پیکر غلامرضا در قطعه دو گلزار شهدای نجف آباد به خاک سپرده شد.
علاوه بر کتاب هزار صفحه ای که بر اساس دست نوشته های این شهید آماده چاپ شده، اثر «فرزند خورشید» هم توسط کنگره سرداران و ۲۵۰۰ شهید نجف آباد منتشر شده و لشکر۲۷ حضرت رسول نیز اثر «تک آخر» را با محوریت حماسه تنگه ابوقریب در دست تدوین دارد.
نظر شما