به گزارش خبرنگار ایمنا، این فیلم روایت نویسندهای است به نام بهرام فرزانه(رضا کیانیان) که مدتی است قادر به نوشتن نیست و در اثر یک تصادف گهگاه آهنگ شادی در گوشش میشنود، اتفاقی که ناگهان زندگی اورا به کلی تحت تاثیر قرار میدهد. زندگی او از خبر درگذشت دوستان و آشنایان پُرشده است اما او اعتقادی به شرکت در مراسم خاکسپاریشان ندارد.
تصادف، پیشرانِ روایت
داستان فیلم با اتفاقاتی دمدستی و ساده پیش میرود. ابتدا از طریق پیغامگیر تلفن متوجه میشویم شخصیت از حضور در مراسم خاکسپاری آشنایانش امتناع میکند، رفتاری که چرایی آن حتی با مراجعه او نزد روانشناس بیپاسخ باقی میماند. همچنین شنیدن صدای آهنگی شاد در گوش او که اتفاق اصلی فیلم را رقم میزند با برخورد یک کامیون به خودروی او به دست میآید، تصادفی که تنها در ذهن اوست و نمود بیرونی پیدا نمیکند.
شخصیتها زاده نمیشوند!
نقطه ضعف فیلم نحوه پرداخت شخصیت و چینش اتفاقات مهم و کلیدی آن است. پرداختی سطحی و کلیشهای که از انسجام و یکدستی فیلم میکاهد. بهرام فرزانه به مدد ماشین تحریر و چند جمله از این و آن، نویسنده معرفی شده و در اثر سانحهای(ضربه به سر) آهنگی شاد را در گوشش میشنود. شخصیت آنجایی به درستی معرفی میشود که علاوه بر اعلام و ارایه کارگردان، خود واجد خصوصیات، کنشها و نشانگانی منحصر به فرد باشد.
حضور شخصیتهای فرعی تنها در تضاد و زاویه با شخصیت اصلی تعریف میشوند یا دلیلی بودنشان را در داستان توجیه نمیکند این نشان دیگری است بر ضعف در شخصیتپردازی است، به عنوان مثال، زن ارمنی همسایه و پسر و عروس فرزانه تنها در آینهی او بازتاب مییابند هرچند حضورشان با نقد اعتیاد و جامعهای افسرده همراه است، اما در حد یک تصویر باقی میماند. در نتیجه، نبودنشان ضربهای به پیکرهی فیلم نمیزند.
با ورود مهناز افشار در نقش زنی خیابانی و کسی که چشمهی نویسندگی فرزانه را زنده میکند، تغییری به چشم نمیآید چرا که پیش از آن ننوشتن فرزانه به مساله و دغدغهی مخاطب تبدیل نشده است. در رابطه با رفتار شخصیت قبل و بعد از تصادف و میل او به شادی و گریز از غم و ناراحتی نیز همینطور است.
جرم یا جنون
روایت الکن داستان درصدد به سخره گرفتن ملاکهای عقلانیت و جنون است. آنچه نمونههای دیگرش را در شخصیتهایی بهلولوار زیاد دیدهایم. برخورد با رقصیدن از سویی جرم و از سویی دیگر جنون تعریف میشود، اگرچه هدف اصلی به نظر تقبیح این دو نگرش میآید اما انتقال آن به مخاطب گنگ و ناقص صورت میپذیرد.
تمایل به بیقیدی و خود را به آهنگ سپردن شخصیت، رفتاری است که با توجه به نام اول فیلم(دلم میخواد برقصم) شکلی از هنجارشکنی و رهایی از قیود اجتماعی را تصویر میکند. این موضوع در صحنه رقصیدن او بر پشتبام به اوج خود میرسد. قابی که در نگاه دیگران اقدام به خودکشی تصور میشود. آتش نشانی، اورژانس و نیروی انتظامی رسیده و هریک به زعم خود با او برخورد میکنند.
رقص فرزانگی
بهرامفرزانه در مقابل جامعهای قرار گرفته که همهجای آن بوی مرگ و دلمردگی میدهد. زن همسایه اسم همسر مُردهاش را روی پرندهی خود میگذارد، خبر مداوم درگذشت این و آن، اعتیاد و افسردگی پسر و عروس فرزانه، حتی صحنهی مطب روانشناس به شکلی اغراقگونه شلوغ است، اینهمه مخاطب را به نگاه فرزانه(که آری گفتن به زندگی و شادزیستن است) نزدیک میکند، تا آنجا که دقت او به بارداری زنان، علاوه بر آنکه نماد زایش و تولد و تداعیگر مقولهی بازگشت به زهدان فروید است، شخصیتی جویای معصومیت و امنیت روبرویمان قرار میدهد.
آبی آبی آبی... ی.
رنگ آبی به شکلی مفهومی در بخشهای زیادی سایه انداخته و درکنار معنای آرامش به موقعیتها حالتی خیالگونه میبخشد. امتداد این رنگ به سرنوشت نهایی شخصیت در آسایشگاه میرسد. با اینحال رفت و برگشتهای روایی که در قالب واقعیت و خیال رخ میدهند از چندان تفاوت قابل لمسی برخوردار نمیشوند.
آنچه از قوت "دلممیخواد" کاسته گسست میان همین اجزاء و روایت اثر است، خلاء ناشی از این گسست حتی با حضور چهرههای فراوان سینمایی پُر نمیشود.
نظر شما