۲۸ خرداد ۱۳۹۷ - ۰۸:۳۶
مالیخولیا در سوگ

«بهار، هنگامی که می‌خواستم از چیزهای سفید بنویسم، اولین کاری که کردم درست کردن یک فهرست بود.» این نخستین، جمله "کتابِ سفید" است. به همین سادگی؛ داستان آغاز شد.

به گزارش خبرنگار ایمنا، یک لیست از آنچه سفید است و البته قرار است در ادامه هرکدام معنایِ متفاوتی بگیرند. بندِ قنداق، لباسِ نوزاد، نمک، برف و ... و در انتها، کفن.

صفحه آخر را که می‌خوانم، کاغذی برمی‌دارم تا یادداشت را روی آن بنویسم. راستش را بخواهید، حالا سفیدی کاغذ، همان رنگِ طبیعی و سلولزی نیست. این سفیدی، مرگ هر آنچه رویش نمی‌نویسم را تداعی می‌کند. اما چاره چیست؟ باید یادداشت را بنویسم. پس شروع می‌کنم. به این شکل:

امروز هنگامی که می‌خواستم یادداشتم را بنویسم، اولین کاری که کردم، درست کردن یک فهرست بود.

در جستجویِ راهِ ندیده شدن/ مالیخولیا در سوگ

«لطفا نمیر» بجایِ کاش نمرده بودی

قرار در تنهایی

غیریت

متن به مثابه مادرانگی

نویسنده در قامت تدوینگر

کتابی سفید

و من، در این یادداشتِ هنوز به نگارش در نیامده وارد شدم، همین.

"کتاب سفید" نامزد نهایی من بوکر ۲۰۱۸ روایتی است از سوگ و حسرت، این بار در معنایی نو... 

در جستجویِ راهِ ندیده شدن/مالیخولیا در سوگ

"هان کانگ" کتاب سفید را در سه بخشِ من، او و همه سفیدی نوشته است. این نام‌گذاری‌ها علاوه بر ایجادِ سیرِ روایی، در مخفی کردن راوی- نویسنده نقش دارد. آن هم، برایِ روایتگری که میلِ به پنهان شدگی و شکست در این پنهان مانی را مدام عیان و نهان می‌کند.  

«گرچه این بی پایانی، در حقیقت وهم است: یک روز زمین ناپدید می‌شود، همه چیز یک روز ناپدید می‌شود.»

حسرتِ نهفته این قسمت را مقایسه کنیم با ابتدایِ داستان، جایی که راوی پنهان شدن را ناممکن می‌داند. گویی هان کانگ، با آگاهی بر نظریاتِ "ژولیا کریستوا" برداشتِ خود از مالیخولیا را در رنجِ بودن می‌داند. پس طبیعی است تا شخصیت از هر سفیدی سودِ پنهان شدن بجوید.

 چندسال قبل از به دنیا آمدنِ راوی، مادرش دختری زاییده که تنها دو ساعت زنده مانده و حالا راوی در نوعی شرم می‌سوزد. شرم از بودن بجایِ خواهری که می‌توانست باشد و نیست.

«لطفا نمیر» بجایِ کاش نمرده بودی

اگر "یادداشت‌های سوگواری" اثر رولان بارت، خودبینی معطوف به رنج را در نبودِ مادری که پیش ازین بوده با روایت(شاید) مرهم می‌دهد و "مورسو" شخصیت رمان بیگانه رنج را در وجود و بودنِ بی‌تفاوت خود و بی‌دلیلی کنش‌ها تجربه می‌کند اینجا در کتاب سفید، راوی با رنجی حسرت بار از امکان بودنِ دیگری طرف است. رنجِ بودنِ خود در جایی(جایگاهی) که خواهرش خالی گذاشته است.

رنج در تار و پودِ هستی راوی ریشه می‌دواند، رشد می‌کند و در نهایت سبب‌ساز در هم تنیدگی روح و یاد، بود و نبود و هستندگی و میرایی می‌شود؛ تناسخی درون متنی رخ می‌دهد و مخاطبِ روح زده به سفیدی کاغذ خیره می‌ماند. پس در تکرار «نمیر تو را به خدا نمیر» که از زبانِ مادر بیان شده طعنه زبانی چشیده می‌شود. حسرتی مستتر. "کاش نمرده بودی..."

قرار در تنهایی

شخصیت‌پردازی در داستان، با ظاهر، بیان، تفکرات، کنش‌ها و... صورت می‌گیرد، پس اجازه دهید بگوییم"هان  کانگ" شخصیت‌پردازیِ راوی(حتی اگر راوی خودِ نویسنده باشد) را با حذف گزینه‌های بیرونی، صرفا با بیانِ درونیات و به شکلی مستقل انجام داده. بدین معنا، روایتگرِ با خود و نه با جایگاهش در مقابل دیگران برای مخاطب خلق و پرداخته می‌شود. عارضه مثبت این اتفاق البته، زبانِ دقیق و تصویری به سانِ تنها ابزار شناختی ما از شخصیت است.

شخصیتی، تنها که با قرار گرفتن در شهری(ورشو) سردسیری به هستی و نیستی، سرما و گرما، زندگی و مرگ می‌اندیشد و در غیریتی دریدایی، خواننده را به  نقاطی آنی می‌رساند. ابتدا خود را با کودک مرده جایگذاری می‌کند و ناگهان این آشقتگی روایی را در قالبِ او ادامه می‌دهد. چون روحی از کالبَد خارج شده، حتی خودش را هم "او" خطاب می‌کند. اویی که خاکستر مادر را حامل است. درواقع دوربینِ روایت سیال از این ذهن بر چشم و جانِ دیگری می‌نشیند.

غیریت

اگر با نقد  "ژاک دریدا" به سنت فلسفی غرب که حضورِ معنا در کلام را امری ثابت می‌داند و آن را "متافیزیک حضور" خوانده خوانشی دوباره از "کتاب سفید" داشته باشیم، آنوقت دوتایی‌هایِ مرگ و زندگی، گرما و سرما و... هیچ کدام بر پایه امتناع تناقض ارسطو پیش نمی‌روند. بلکه هرکدام، معنایی را می‌سازند که با تعویق افتادنش مخاطب را به مفهومی جدید سوق می‌دهد. در این خوانش، بخارِ دهان در عین محو شوندگی با سگ، مه و درنهایت با حیات گره خورده و مفاهیمِ جدیدی را ورایِ ردِ مفهومِ مقابلِ خود، متبادر می‌سازند. در نتیجه برایِ خوانش این کتاب، نگاه‌هایِ سمبولیستی که بخار دهان را محو شوندگی و برابر نهادِ مرگ و نیستی می‌دانند، مردود خواهند بود. (این مطلب پس از خوانش متن کتاب به راحتی قابل فهم و تشخیص خواهد بود.) "دریدا" در نظام فکری خود غیریت را به عنوان مفهومی بیان می‌کند که به سبب آن می‌شود واقعیت یا معنا را بر حسب تفاوت، بجایِ این همانی و تقابل فهم کرد.

متن به مثابه مادرانگی

کمی بی‌پرده صحبت کنیم. "هان کانگ" کتابش را مادری می‌داند که وظیفه وضع حملِ شخصیت‌ها بر دوشش افتاده. رحِمی سفید. او(متن) باید، کودکی را بزاید، اویی را نمایان کند و همه سفیدی را چنان که غمبار باشد، بر مخاطبش نقشین دارد. "کانگ" بی‌تردید در این راه از نظریات "ژولیا کریستوا" به خصوص در بحث مالیخولیا در مقابل خوانش‌هایِ فرویدی و حتی لکانی بهره گرفته است. برداشتی که بسط آن در این حوصله نیست و پیشنهاد می‌شود برای فهمی عمیق تر مطالعه شود.

نویسنده در قامت تدوینگر

طرح و نهایتا فرمِ انتخابیِ کتاب سفید، زبان را در جایگاه کلیدی‌ترین عنصر داستانی قرار می‌دهد. این ادعا، منکر اهمیت پاکیزگی و دقت زبان در دیگر داستان ها نیست، بلکه تاکیدیست بر همخوانی فرم و محتوا. "کانگ" با تسلط بر راوی، او را به لنزی تبدیل می‌کند نزدیک بین، جزنگر و حساس. زمانی که تصاویر با دقت چیده شدند، نوبت به صداگذاری می‌رسد و این صدا، صدایِ کسی نیست، جز نویسنده. با این حربه، راوی کنارِ دیوارِ اعدام قرار می‌گیرد، تصویر آن را برای مخاطب به نمایش در می‌آورد و بعد با صدایی رسا، غمِ مرگ و نیستی را نجوا می‌کند. بخش شهر سفید یکی از نمونه‌هایِ خوبِ این تدوینگریست.

کتابی سفید

در نهایت "کتاب سفید" با ریتمی که در میانه افت پیدا می‌کند، آهسته پیش می‌رود و باز سرپا می شود، با برف‌ها و تکرارِ سرمایی که برخی جاها از شدت تکرار گرمت می‌کند، کتابیست که انسان را به این سادگی رها نمی‌کند. نثر روان، بازی‌هایِ زبانی و سوژه ساده اما ژرفش درسیست برای آنان که نوشتن را ضرورت تفکر می‌دانند، چنان که هایدگر گفته است.

این کتاب با ترجمه، "نیلوفر رحمانیان" توسط نشر نمای مکتوب منتشر شده است که این یادداشت ناظر بر این ترجمه است.

نشر چترنگ نیز، این کتاب را با ترجمه مژگان رنجبر به چاپ رسانده است. بر منتقدین و مترجمین اهل فن است تا به بررسی ترجمه این کتاب و دیگر کتاب‌هایِ چند ترجمه‌ای بپردازند.

یادداشت از: میلاد باقری، خبرنگار سرویس فرهنگ و هنر ایمنا

کد خبر 346202

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.