به گزارش خبرنگار ایمنا، خشم و نفرت عدهای از مخاطبان و منتقدان در برابر "پذیرایی ساده" و یا "اژدها وارد میشود" نمونههای بسیار آشکاری برای یادآوری هستند. از این جهت برای "مانی حقیقی" جنبه مثبت یا منفی بازخوردهایی که دریافت میکند، مهم نیست زیرا او به آنچه می خواسته رسیده و موفق شده است مخاطب تنبل و بیحوصله را وادارد که از پیله بیتفاوتیاش بیرون بیاید و با فیلم هایش درگیر شود و به ابراز واکنش مجبور کند. این تحریک مخاطب به ابراز واکنش خشمگینانه تمهیدی تله آمیز برای مسئلهدار و بحرانیکردن یک امر عادی و به دام انداختن مخاطب است تا گارد دفاعی او را بشکند و او را وارد بازی خود کند. مانی حقیقی با انتظارات و پیش فرضهای مخاطب بازی میکند و همواره به او چیزی را میدهد که بر خلاف توقعی است که در او به وجود آورده است.
او در ابتدا باوری را برای مخاطب شکل میدهد، عمیق میکند و وقتی در جان مخاطب می نشیند و اعتمادش را به دست میآورد، به ناگه همان باور تثبیت شده را زیر سوال می برد و به شکل وارونهای درمیآورد و به تماشاگر خیانت می کند و مخاطبی که خود را بازیچه فیلمساز می بیند، احساس حقارت و خشم و ناامنی میکند و در برابر فیلم موضع می گیرد و وارد کشمکش با آن میشود تا کلیت آن را نقض کند و نشان دهد که فیلم حقیقی یک اثر مهمل، بلاهت بار و رذیلانه است که همه ما بارها این تعابیر را در نوشتههای بعضی از منتقدان و یا کامنت های عده ای از مخاطبان حرفه ای سینما دیده ایم.
کارگران مشغول کارند
اما آن ها نمیدانند که این دشمنیشان دقیقا در جهت همان آرمانی است که حقیقی در نظر میگیرد تا مخاطبان را به جدال با آثار خود بکشاند و از طریق کلنجار رفتن آنها با مفاهیم فیلمهایش آنچه را که خود آگاهانه و عامدانه از بازگویی و ترسیمشان اجتناب کرده است، توسط آنها به جهان درون آثارش الصاق کند و با کمک نظرات و واکنشهای مخاطبان فضای نامتناهی پیرامون داستانهایش به وجود آورد که با تمام شدن فیلم، به پایان نرسد و همچنان ادامه داشته باشد. "کارگران مشغول کارند" را میتوان بهترین نمونه در این زمینه مثال زد که سالها است مخاطبان و منتقدان درباره آن سنگی که شخصیتها نمیتوانند از سر جایش تکان بدهند، بحث و جدل میکنند و میکوشند ما به ازای واقعی آن را در جهان بیرون از فیلم بیابند و با هر پیشنهادی که کسی می دهد، فیلم با سعه صدر و آغوش باز خود را همسو با آن دگرگون می کند و معناهای متفاوتی را می پذیرد.
چنین فیلمی تاریخ مصرف ندارد و می تواند در هر دوره و زمانه ای مورد بازنگری قرار بگیرد و تأویل های تازه ای از آن استخراج شود. مخاطب با دیدن "خوک" می پرسد چرا هرگز هویت قاتل زنجیره ای معلوم نمی شود و او پشت آن نقابش، ناشناس باقی میماند و بعد از طریق این ابهام عامدانه، ذهنش را برای یافتن مصادیق تاریخی آن به کنکاش وامی دارد تا خودش خلأها و مفقوده هایی را که در فیلم میبیند، بنا بر دانسته های فرامتنیاش پر کند. در واقع حقیقی با حذف مدلولهای معین و واضح برای دال های درون فیلم آن را همچون متنی گشوده و بی پایان در اختیار مخاطب می گذارد تا تماشاگر به صورت بندی و قرائت های جدید و متنوعی از آن دست بیابد و حالا آنطور که خودش می خواهد، آن را بازتعریف کند، نه به همان شکلی که همواره به او عرضه شده است.
بیاخلاقی ناامیدکننده در جامعه
ساختمان آثار حقیقی به گونه ای است که به جای اینکه انتظارات تماشاگر را در نظر بگیرد و به نتیجه برساند، در آن ها انتظارات و دغدغه های تازه ای به وجود می آورد و آن ها به فقدان جنبه هایی اشاره میکنند که عامدانه حقیقی آن ها را نادیده گرفته است. مخاطبان از نبودن شفقت انسانی در "پذیرایی ساده" و جای خالی حقیقت در "اژدها وارد می شود" و حذف نقش سیستم قدرت در "خوک" شکایت میکنند اما توجه ندارند که حقیقی با آگاهی آنها را از داستانهایش حذف کرده است تا با جلب توجه مخاطب به غیبتشان، بر حضور آنها تأکید کند. یعنی کاری را که مخاطبان از فیلمساز توقع دارند، او بر عهده خود مخاطب میگذارد و آن ها را وامیدارد تا با اشاره به فقدانها، جای خالی آن ها را پر کنند. با چنین رویکردی بدون اینکه دغدغه مورد نظرش را به مخاطب تحمیل کند، آن را از زبان خود او باز می گوید.
وقتی کسی با دیدن "پذیرایی ساده" میگوید که چرا انسان ها به شکل فرومایه و حقیرانهای تصویر شدند که برای تصاحب آن پول های بادآورده از شرافت اخلاقیشان گذر میکنند، در حال پرسیدن سوالی است که فیلم اساسا درباره آن شکل گرفته است و مانی حقیقی نیز میخواهد ما را متوجه همین امر ناخوشایند کند که چطور جامعهمان به چنین بیاخلاقی ناامیدکنندهای رسیده است. در واقع این حذف و فقدان ما را به سمت علت هایی میبَرد که فیلم آن را نشان نمیدهد اما به آن اشاره دارد و مخاطب باهوش میتواند خودش ما به ازای واقعی آنها را پیدا کند. در "خوک" نیز فضای هپروتی که حسن در سلول انفرادی اش با حضور در استیج موسیقی از سر میگذراند، کاملا در تضاد با واقعیتی است که هر کسی از چنین محیطی در ذهن دارد. همانطور که رفتار دوستانه بازپرس مخاطب را به شک می اندازد که چرا همه چیز به شکل اغراقآمیزی عاری از خشونتی به نظر میرسد که انتظار داریم. این وارونهسازی و نقض یک موقعیت آشنا که از سوی کارگردان آگاهانه صورت گرفته است، در روایت شکاف و گسست ایجاد می کند و مخاطب مجبور می شود خودش در جریان فیلم دخالت کند و اتفاقات واقعی را که باور دارد، جایگزین این رخدادهای دروغین کند تا انتظارش برآورده شود.
بیان صادقانه واقعیت و عدم باور
همان بازی که حقیقی با معنای حقیقت در فیلم "خوک" انجام می دهد که پیش تر در "اژدها وارد می شود" به شکل دیگری آن را آزموده بود. آنجا با به اعتبار آدمهای واقعی یک ماجرای ساختگی را باورپذیر می کرد و نشان میداد که چقدر باورها و یقینهای تاریخی دیگر ما نیز میتواند بازیچه جعل و تحریف باشد. اینجا نیز "حسن کسمایی" رو به دوربین می نشیند و چشم در چشم مردم واقعیت را صادقانه می گوید اما کسی حرف راست او را نمی پذیرد. پس او مجبور میشود با تظاهر به اتفاقی که نیفتاده است، یک دروغ را جایگزین حقیقت کند و با کارگردانیِ صحنه جنایت همه چیز را طوری جلوه دهد که بی گناهی او را رقم بزند. در چنین شرایطی همه باور می کنند که او راست می گوید و حقیقی توجه ما را به این موضوع جلب می کند که انگار تا واقعیتی به شکل نمایشی درنیاید، باورپذیر نمی شود و ما در زمانه ای به سر می بریم که اساسا داستان ها را راحت تر قبول می کنند تا واقعیتها را... از این جهت آن صحنه غریب جشن بالماسکه فقط شوخی با شخصیتهای تاریخی نیست، بلکه حافظه تاریخی، سیاسی و اجتماعی ما را به چالش می کشاند و تمام قواعد و باورها و سنتها و اصول قعطی و مسلم را زیر سوال می برد و این تردید را به جانمان می اندازد که چه تضمینی وجود دارد که همه چیزهایی را که متقن و مستند و مسلم می دانیم و به عنوان حقیقت پذیرفته ایم، آمیخته با دروغ و شایعه و تحریف نباشد؟
کلیدیترین جمله فیلم را همانجا حسن بر زبان میآورد. وقتی که چند دختر با دیدن کارگردان معروف در آن شکل مسخره به هیجان میآیند، او می گوید که "من آقای کسمایی نیستم، او را کشتند و من خودم را به شکل او درآوردم" و این اتفاق میتواند درباره همه قهرمان ها و اسطوره های ذهنی ما باشد که یک پرسونای ساختگی جای شخصیت واقعی او را برای ما گرفته باشد و ما آنقدر به آن تصویر دروغین عادت کردهایم که واقعیت او را انکار میکنیم. همانطور که میبینیم در نهایت حسن نیز خود را تسلیم همان دروغ همگانی میکند و با آن همراه می شود تا بتواند دوباره پذیرفته شود.
نظر شما