به گزارش ایمنا، اهل فردوس بود، پانزده سال بیشتر نداشت اما در روزگاران قیام ۱۵ خرداد، مبارزات خود را شروع کرد، آنهم شجاعانه و بیپروا علیه رژیم شاه بحث میکرد. گویی از همان سن کم طاغوت را شناخته بود. پس از تحصیل و سربازی گروهی را برای انجام کارهای مبارزاتی با هدف تلاش در راستای استقرار جمهوری اسلامی تشکیل داد. چیزی طول نکشید که در سال ۵۱ گروهشان شناسایی شد و محمد به زیر شکنجههای ساواک در زندان رفت.
تا اینکه پس از ۱۵ ماه تحمل شکنجههای زندان، در حالی که هیچ اعترافی نکرده بود، به ناچار محمد منتظرالقائم را آزاد کردند. اما شکنجهها اثری در روحیه و عقاید او نداشت، پس از آزادی از زندان باز هم به مبارزه ادامه داد. بالاخره تلاشهای مبارزان اثر گذاشت و انقلاب اسلامی پیروز شد. محمد که آن روزها فرمانده سپاه پاسداران استان یزد بود، در راستای گسترش آرمان و روحیه انقلابی، به مبارزه با ضد انقلاب پرداخت.
اما روز پنجم اردیبهشتماه ۵۹، هنگامی که هواپیماهای آمریکایی شکستخورده در صحرای طبس بمباران شد و اسناد مهم موجود در آن در آتش سوخت، محمد برای بررسی وضعیت منطقه رفته بود که در آنجا به شهادت رسید. با این حال خاطرات بسیاری از او به جامانده است که روحیه مباراتی او را نشان میدهد. حالا دو برگ از خاطرات او را که یکی از آنها دستنوشته دوستش، مهدی رجببیگی از شهادت محمد است، میخوانیم:
«تلفن محرمانه ریاست جمهوری در کاخ سفید به صدا در آمد. منشی مخصوص رئیس، گوشی را برداشت و با اضطراب به اتاق رئیس جمهور وصل کرد. مکالمه فرد ناشناس ۲۰ دقیقه طول کشید. پس از پایان مکالمه، رئیس جمهور به سرعت از منشی خواست تا یادداشتی که در پاکت قرار داده شده را به ستاد کل بفرستد.
پس از فرار آمریکاییها از ایران، کاخ سفید اعلامیهای پخش کرد «آمریکا در عملیاتی در صحرای طبس جهت آزادی جان گروگانهای اسیر در ایران با شکست رو به رو شد و اسناد سری و مهمی در درون هلیکوپترها به جای مانده است.»
پس از اینکه مدت زمان کوتاهی از پخش این اعلامیه از جانب کاخ سفید سپری شد، به دستور مستقیم بنی صدر، هلیکوپترهای به جا مانده از عملیات آمریکاییها بمباران شد و اسناد سری و مهم باقی مانده در آتش سوخت و محمد منتظرالقائم که در منطقه از هلیکوپترها محافظت میکرد، به شهادت رسید.»
دوست دیگرش خاطرهای را از هنگامی که محمد در زندان ساواک بود به یاد میآورد: «میدانست از ساواکیها هستند و میخواهند برایش پرونده درست کنند. از او پرسیده بودند: نظرت در مورد حجاب چیه؟ محمد پاسخ را اینگونه داده بود: من که نظری ندارم، از روحانیت باید پرسید، من تنها یک حدیث بلدم؛ هر که همسرش را بیحجاب در معرض دید دیگران قرار دهد، بیغیرت است و خداوند او را لعنت میکند. ساواکی ازش پرسیده بود: شاه رو داری میگی؟ محمد خندید و گفت: من فقط حدیث خواندم».
نظر شما