به گزارش خبرنگار ایمنا، فکر کن در برگشت از دانشگاه یا وقتی خسته از محل کار برمیگردی با سر بریدهی یکی از کارگردانان محبوبات مواجه شوی؛ لابد از وحشت خیره میمانی یا جیغ میزنی یا از هوش میروی و یا. .. حالا اگر فردا، فردا و فردا هر روز سر یکی از کارگردانان محبوبات را ببینی قضیه فرق خواهد کرد.
"مانی حقیقی" کارگردان، در ابتدای فیلم "خوک" مخاطباش را همراه چند دانشآموزی که در شبکههای اجتماعی سرگرماند با اولین سر بریدهی یکی از کارگردانان معروف روبرو میکند. این آغاز ماجراست. ماجرایی که چندی پیش شروع شده و ما به عنوان مخاطب همراه با شخصیت اصلی فیلم حسن کسمایی "حسن معجونی" آن را ادامه خواهیم داد.
کسمایی کارگردانی مشهور، ژولیده و قانون گریز است با کارنامهای هنری که تنها میراثاش "میعاد در مسلخ" است. عنوانی که البته بیشباهت به داستان فیلم هم نیست.(خداحافظی کارگردانان در مسلخگاهی که قاتل سریالی یا همان خوک برایشان ترتیب میدهد.) کسمایی که دو سالی است از فعالیت سینمایی و ساخت فیلم منع شده با پیدا شدن چهارمین سر(سر مانی حقیقی) روایت را بر دوش میگیرد.
میعاد در مسلخ
تقارن نام "میعاد در مسلخ" با داستان فیلم، پیدا شدن سر "مانی حقیقی" به عنوان کارگردان فیلم در خودِ فیلم نشانگانِ روشنیست که ضمن ایجاد فاصله بین مخاطب و امر همذات پنداری، خودآگاهی تماشاگر را در متن بودگی اثر بالا میبرد. این قرارداد با مخاطب اگرچه در ادامه افت میکند اما از چنان قدرتی برخوردار است که مخاطب در عین غافلگیری در برخی لحظات، متاثر و یا اندوهگین نمیشود. گویی حقیقی، امر مرگ را چنان در اختیار میگیرد، که نیستی و اندوهِ آن از محتوا تهی میشود. چرا که ما با متن به مثابه جهانی برساخته طرف هستیم.
جهانی که سویههای سورئال و گروتسک آن هم در ساحت فرم و هم محتوا خودنمایی میکنند و در واقع همین سویههاست که با خلق موقعیتهایِ خاص و اغلب طنز، این جهان را شکل میدهند.
حسن؛ روشنفکری کودک
حسن شخصیتی کودک دارد، او به شکلی طلبکارانه از همه خواهان توجه و حمایت است. مدام از زنان زندگی اش کمک و دلداری میخواهد. نحوهی برخورد جامعه با حسن او را دچار این توهم کرده که از دیگران بهتر است؛ تا جایی که به قتل نرسیدناش او را دچار تردید و تشویش میکند. درست در همین لحظه است که اتفاقات بعدی فیلم رقم میخورد؛ با این سوال "چرا قاتل به سراغ من نمیآید؟
حسن که در روابط شخصی و خانوادگی آدمی آرام، شکننده و نیازمند توجه است در بیرون از این روابط شلوغ، پرمدعا و خود برتر بین میشود. با آنکه سبک زندگی و حتی پوشش اش حکایت از بی قید و بندی و قانون گریزی او میکند، اما نحوهی برخورد او با همسر سابقاش شیوا مهاجر "لیلا حاتمی"، نشان از احساس تملکی است که او نسبت به هرچیزی که به آن علاقهمند است دارد، تا جایی که انتظار دارد همسر سابقاش تنها در فیلمهای او کار کند و حتی صحبت کردن او با مردی دیگر خوناش را به جوش میآورد.
جامعه ورزشگاهی
جامعه ای که پیش از آن ممنوعالفعالیت بودنش را ملاک برتری و محبوبیت کسمایی میدانست حالا او را به سمتی سوق داده که آرزو میکند مثل دیگران به قتل برسد.
با اینکه فیلم بر محوریت شبکههای اجتماعی میچرخد اما بایستی آن را نقدی آشکار به قشر روشنفکر جامعه عنوان کرد، قشری که به جای جریان سازی در جامعه خود درگیر جریانات جامعه گشته و دست از کار میکشد. اتفاقی که برای شخصیت حسن، نمایندهی این قشر در فیلم رخ میدهد را باید در نوع برخورد او با جنایات و اتفاقاتی بررسی کرد که در فیلم جریان دارد.
برای مثال، واکنش او در مواجهه با به قتل رسیدن همکارانش به مرور کمرنگتر شده تا جایی که حسن در پایان تنها به خودش و رها شدناش از ماجرایی میاندیشد که افکار عمومی در شبکههای اجتماعی برای او ساختهاند.
خوک به هیچکس رحم نمیکند!
فیلم "خوک" را باید فیلمی چند لبه معنا کرد. فضایِ گروتسک حاکم بر این فیلم نقد جامعهی روشنفکری را از خلال هدف قرار دادن فرهنگ استفاده از شبکههای اجتماعی و در بستر شرایط اجتماعی و سیاسی زیر سوال میبرد. اتفاقی که علاوه بر آشفتهنمایی پازلِ روایت، اتفاقا ساده و آشناست. در واقع، تیغِ خوک بر هرآنچه رودر رو دارد خراشی میاندازد تا خودآگاهیِ این خراش، شبیه آنچه در پایان فیلم رخ میدهد برای تطهیر عشق از گناه مانند آبگینه ای هرچیزی را با خودش رو به رو کند.
نظر شما