عصبانی‌ هستم! عصبانی نیستم!

"عصبانی نیستم!" در حالی‌که تنها نماینده‌ سینمای ایران در نود و چهارمین جشنواره‌ بین‌المللی فیلم برلین بود، پس از پنج سال توقیف به نمایش درآمده است.

به گزارش خبرنگار ایمنا، هر روز که گذر کنی، چهارباغ به پیاده‌راهی فرهنگی نزدیک‌تر می‌شود، گو که جامه از غبار و خاک می‌تکاند و جان بی‌قرارش را از زخم و رنج حفاری‌ها التیام می‌دهد. اما تا دفع این غبار با دستی بر دهان یا شال و لبه‌ی مقنعه بر بینی باید در صف سینما ایستاد و سینما را نه تعطیل کرد و نه توقیف...

 پنهان نماند که علت نگارش این یادداشت، درکنار بررسی مختصر فیلم، در پی بازخورد مخاطبان "عصبانی نیستم! " از حواشی و تماشای آن است. چنین است که از همین چند دقیقه زمان مانده تا شروع فیلم، سود جُسته و به سراغ مخاطبانی رفتم  که جمع‌های چند نفره دوستان، خانواده‌ها و افرادی که بلیت‌های دو نفره در دست دارند را شامل می‌شوند. از آن‌ها برای درک بهتر وضعیت استقبال از آخرین فیلم اکران شده درمیشیان، با توجه به تأثیر برچسب توقیفش پرسیدیم.

می توان با توجه به پاسخ‌ها، تماشاگران را به چند دسته تقسیم کرد؛ دسته اول را علاقه‌مندان جدی سینما تشکیل می‌دهند. آن‌ها که می‌گویند فیلم "درمیشیان" را خارج از حواشی‌ها باید دید. گو که تبلیغات و فضای رسانه‌های فراگیر امروز در کنار موضع گیری‌ها و رویکردهای هنرمند، خالق اثر را بر اثر برتری داده‌اند. نکته‌ای که خود باید به صورتی مجزا و در متنی مفصل بررسی شود.

گروه دیگر، اما به دلیل شَبَح متنی که حواشی، همچون توقیف اثر و یا بحث‌های پیرامونی بر متنِ هنر می‌اندازد را دلیل اصلی خود برای تماشای فیلم می‌دانند. در نهایت گروه سوم را افرادی تشکیل می‌دهند که حضور چهره‌های سینما یا به قولی همان سوپر استارها جذبشان کرده است.

در این بین اما افرادی هم هستند که از توقیف فیلم آگاه نیستند، این گروه را بیشتر خانواده‌هایی شکل می‌دهند که سینما را همچون کالایی فرهنگی در مفهوم سرگرم کننده آن می‌دانند.

با این همه، نگاهی به وضعیت گیشه آثار همزمان اکران شده همچون "چهارراه استانبول" با "عصبانی نیستم! "، گواهی تأثیر قابل توجه این حواشی است.

عمده حاضران در سالن، در گفتگوهای خود، مستقیم و غیرمستقیم به توقیف فیلم اشاره می‌کنند. البته از یاد نمی‌بریم که مسائل این‌چنینی برای فروش بالا کافی نیست. می‌دانیم یک اثر اگر ظرفیت‌های کیفی بالایی نداشته باشد، مسایل حاشیه‌ای صرفاً تبی سوزان است که پس از چند روز نخست اکران، فروکش می‌کند.

زخمِ اجتماع بر پیکر شخصیت

کمی بعد از صحبت با مخاطبان به تماشای فیلم می‌نشینیم.

"عصبانی نیستم! "را یک فیلم زخمی دیدم. زخمی نه به معنای ناقص و یا معیوب، بلکه به مفهومِ زخمی که اجتماع بر پیکر شخصیت‌های فیلم وارد آورده است. شاید عارضه این زخم بیش از هرچیز تداعی گر، واژه "ارغنده" باشد، چنان که فردوسی در شاهنامه به کار برده است"؛ برآشفت از آن کار و ننگ آمدش، چو ارغنده شد رأی جنگ آمدش."

"نوید" شخصیت اصلی فیلم پسری کُرد است که برای ادامه تحصیل به تهران می‌رود، او با وجود سواد و تعهد بالای خود به مسایل انسانی در دانشگاه تعلیق و ستاره دار می‌شود و برای ادامه زندگی در تهران مجبور است به کارگری و پادویی تولیدی لباس تن دهد. داستان اما از آنجا آغاز می‌شود که او بر خلاف فرمایشِ کارفرمای خود عمل می‌کند، با او درگیر می‌شود و درنهایت از صحنه می‌گریزد.

این در حالی است که نوید عاشق هم دانشگاهی خود، "ستاره" است و برای ازدواج با او به درآمد و ثبات مالی نیاز دارد. فشارهای مالی و اجتماعِ درنده خو، نوید را به شدت عصبی کرده، به شکلی که برای کنترل خود، نیاز دارد تا علاوه بر مصرف قرص آرام بخش، تکرار کند که "عصبانی نیستم". گو اینکه، هربار عصبانی نیستم گفتن، زخمی است که روح انسانی‌اش را خراش می‌دهد. زخم‌هایی که اورا تا ورطه جنون پیش برده است...

این راسکولنیکف نمی‌کشد

اگر فیلم لانتوری را به‌خاطر بیاورید، ساختار مستندگونه و چند روایتیِ صِرفِ کارگردان، محسوس، پیش چشمتان می‌آید؛ نگاهی که در "عصبانی نیستم! " نه تنها وجود ندارد، بلکه با حرکتی هوشمندانه تغییر پیدا کرده است. در این فیلم، مخاطب مَحرمِ ذهن "نوید" است و هرجا "نوید" تصوری از عصبانیت خود دارد، مخاطب آن را در قالبِ تکنیکِ فست موشن می‌بیند. تکنیکی که بهتر بود، مخاطب از زاویه دید نوید (پی او وی نوید) با آن مواجه می‌شد. انگار نوید، راسکولنیکفی است که با جا گذاشتن تبرش از جنایت و مکافاتِ داستایفسکی می‌آید. راسکولنیکفی که نمی‌کشد، پس عذاب وجدانی هم درکار نیست، اما حسرت و مکافات چرا...

هویت کنشگر، هویت واکنشگر

روایت "عصبانی نیستم! " به عنوان، داستانی شخصیت محور الزام دارد تا اهمیت هر اتفاق و یا شخصیتی را بر اساس جایگاه آن، در زندگی و ذهن شخصیت اصلی‌اش یعنی نوید مشخص کند. این قاعده کلیِ هر روایت شخصیت محوری است و تا جایی به داستان لطمه وارد نمی‌آورد که این شخصیت محوری به شخصیت‌گرایی منجر نشود. به بیان مطلوب‌تر، در فیلم درمیشیان، دیگر شخصیت‌ها چنان در بند این قاعده اسیرند که به صورت مستقل نمی‌توان برایشان هویتی قائل شد. برای مثال، ستاره حتی در عشق ورزیدن به نوید عوضِ کنشگری به کاراکتری بدل می‌آید که تصمیماتش واکنشی است بر کنش‌های نوید. موضوعی که روند و دیگر شخصیت‌ها را (به جز دو دوست و هم خانه نوید) نیز مبتلا کرده است.

هنرمند پاک در آلودگی تهران

نویدِ قصه ما با دو دوستش خانه‌ کوچکی در جنوب شهر اجاره کرده‌اند. این دو دوست، موزیسین‌هایِ مهجوری هستند که گویی با موسیقی یکی شده‌ باشند توان جدایی از آن را ندارند. درمیشیان شخصیت این دو جوان را طوری پرداخته که حتی چشیدن غذا در یک خانه مجردی را با قاشق انجام دهند و این میزان از سفید انگاری در شخصیت‌ها کمی از واقعیت فاصله می‌گیرد. اگرچه باورپذیر باشد.

عصبانی‌ هستم! عصبانی نیستم!

فیلم که تمام می‌شود، نظرها زمزمه وار رد و بدل می‌شوند.

از لانتوری بهتر بود... 

نوید محمدزاده عجب بازی داشت...

کی گفته دیوونه بود، منم همینطورم...

آخرش مزخرف تموم شد، نفهمیدیم سرنوشتشون چی شد...

و ... خوب که دقت کنی، متوجه می‌شوی تماشاگر با هر میزان از رضایت و نارضایتی با تماشاگر دیگر، در یک چیز مشترک است. او از شرایطی که نوید را از ستاره‌اش دور کرده عصبانی است. به‌خصوص که درمیشیان نقطه مقابل نوید را هم به مخاطب نشان داده

حالا از چهارباغ که گذر کنی، می‌بینی این پیاده‌ راه، تا چه اندازه در عصبانی نبودنت به عنوان محلی فرهنگی و هنری توانِ مؤثر دارد.

کد خبر 344765

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.