به گزارش خبرنگار ایمنا، این فیلم در تعداد زیادی جشنواره معتبر داخلی و خارجی دیگر هم حضور داشت و جوایزی کسب کرد و یکی از پنج فیلمی است که در اکران نوروزی فیلمهای کوتاه گروه سینمایی هنر و تجربه، امسال بر روی پرده رفتهاند. مظاهری، نوروز امسال، برای اکران فیلم خود به همراه چهار فیلم دیگر در اصفهان، به این شهر آمد. در حاشیه جلسه نمایش فیلم، با او گفتگوی مفصلی درباره جنبههای گوناگون فعالیت فیلمسازیاش کردیم.
کمی از خودت و سابقه فیلمسازیات بگو.
کاوه مظاهری هستم. از سال ٨۴ تا الآن، تمام زندگیام با خرج فیلمسازی میگذرد و هیچ کار دیگری نکردهام. شش فیلم داستانی کوتاه و بیش از ۳۰ فیلم مستند ساختهام که بسیاری از آنها برای تلویزیون ساختهشده است. حدود ۵۰ فیلم مستند و داستانی هم برای بقیه تدوین کردهام. اولین جایزهام را هم برای فیلم کوتاه «سوسک»، سال ۸۹ از جشنواره فیلم البرز دریافت کردم.
از فیلمهای کوتاه داستانیات و نورپردازی آنها شروع کنیم. دلیل علاقهات به استفاده از پردههای سفید در آپارتمانهای فیلمهای کوتاه، «سوسک» و «روتوش» چیست و آیا استفاده از این پردهها، مشکلی برای نورپردازی به وجود نمیآورد؟
بیشتر به خاطر انتخابهای طراح صحنه است تا علاقه من. در «سوسک»، مشکل نورپردازی داشتیم، ولی در «روتوش»، همهچیز در اختیار و به انتخاب خودمان بود.
مثل اینکه لوکیشن فیلم «روتوش»، خانه سونیا سنجری، بازیگر زن فیلم است. چطور توانستی او را راضی به انجام فیلمبرداری در خانهاش بکنی؟
من بیشتر یک مستندساز بودهام تا داستانیساز و اصلاً انتخاب خانه واقعی سونیا سنجری، به همان پیشینه مستندسازی من برمیگردد. نکتهای که در فیلمهای مستند وجود دارد، وقت صرف کردن مستندساز بهاندازه دو یا سه سال برای نزدیک شدن به سوژه و شخصیت اصلی است. برای یک مستند ۹۰ دقیقهای خوب هم باید ۵ تا ۶ سال وقت صرف کرد، یعنی از وقتی ایده به ذهنت میرسد تا زمانی که به نتیجه نهایی میرسی. باید کاری کنیم که دوربین از سمت سوژه کمتر حس شود و در هنگام نمایش نسخه نهایی روی پرده سینما، معلوم نباشد که سوژه، حضور دوربین را حس میکند. من با همین تصور، وارد ساخت فیلم کوتاه داستانی «روتوش» شدم. این اتفاق، بعد از چند سال داستانی نساختن رقم میخورد. با خودم فکر کردم رابطه بین سونیا سنجری و خانه خودش، قطعاً خیلی قوی خواهد بود و به فیلم، کمک خیلی زیادی خواهد کرد. اکنون هم فکر میکنم تصمیم درستی گرفتم.
درباره حال و هوای خودت، در زمان حضور بر سر صحنه فیلمبرداری بگو.
برای خودم ثابتشده که روزهایی که حالم خوب است، برداشتها و پلانهای بهتری داریم، درحالیکه ممکن است عین همان برداشت را فردای همان روز هم داشته باشیم و به خاطر حال بد من، پلانهای بدی از آب دربیاید. اینها هیچ توجیهی ندارند و بیشتر به درون انسان برمیگردند. همین حال و هوا، بین فضا و بازیگر هم میتواند شکل بگیرد.
درباره طراحی صحنه فیلمت بیشتر بگو.
همه اثاث اصلی خانه سونیا سنجری را بیرون ریختیم و اسباب و اثاثیه مدنظر طراح صحنه خودمان را چیدیم. طراح صحنه من، ایران زندگی نمیکند و به خاطر فیلم من به ایران آمد. حتی میخواستیم خانه را رنگ کنیم، چون سفیدی دیوار خانههای ایرانی روی پرده، جالب از آب درنمیآید، اما چون خانه، اجارهای بود، صاحبخانه به ما اجازه این کار را نداد.
برای رنگپردازی فیلم چه تمهیدی در نظر گرفتی؟
سعی کردیم رنگ فیلم را بگیریم، دمای تصویر را پایین بیاوریم و به سمت سرد شدن رنگها برویم.
مثل اینکه یکی از سکانسهای فیلم در مرحله تدوین به دلت نمینشیند و مجبور میشوی دوباره بودجه فراهم کنی و از نو آن را فیلمبرداری کنی، درست است؟
بله. سکانس مردن مرد را مجبور شدیم دوباره فیلمبرداری کنیم و دلیلش هم بیشتر به امکانات کم نسخه اولیه برمیگشت. درواقع هرچند وزنه استفادهشده در فیلم، نیمهواقعی- نیمهمصنوعی بود، ولی میله حامل وزنهها، ۱۵ کیلوگرم بود و درمجموع، وزن وزنهها و میله، حدود ۴۰ کیلوگرم میشد که وزن زیادی برای قرار گرفتن بر روی گردن بازیگر مرد فیلم بود، ضمن اینکه تختهای که زیر بدن محمدحسین زیکساری قرار داشت، مطمئن نبود و همه اینها دستبهدست هم میداد تا با وضعیت خطرناکی مواجه باشیم. هر پلانی هم که میگرفتیم، بازیگر بیشتر آسیب میدید. با خودمان گفتیم عیبی ندارد و در مرحله تدوین، آن را اصلاح میکنیم، ولی در نهایت متوجه شدیم که این بخش از فیلم به کلیت آن نمیخورد و به همین دلیل، دو سه ماه بعد، برداشت مجدد گرفتیم که طبیعتاً دشوار بود، ولی برای یک مستندساز، اتفاق عجیبی نیست که مجبور به برداشت مجدد شود.
در فیلمهایت با فیلمنامههای چفتوبستداری روبرو هستیم، ولی کارگردانی سادهتر است و دکوپاژهای پیچیدهای استفاده نمیکنی. چرا؟
من از ادا درآوردن در کارگردانی بدم میآید. اوایل کارم خوشم میآمد و فیلم این شکلی هم ساختهام، ولی الآن دیگر دوست ندارم و مطمئنم کارگردانی خوب، آن نوع کارگردانی است که دیده نشود، به این معنا که هر چه کمتر دیده شوی، کارت را درستتر انجام دادهای که البته، کار سختی است، چون فیلمسازها همیشه هیجان گرفتن پلانهای متعدد را دارند، ولی باید از این کار، خودداری کرد و شبیه دستورالعملهای خوددارانه مکاتب شرقی عمل کرد، چیزی مثل روزه گرفتن در فرهنگ خودمان.
نوشتن فیلمنامه «روتوش» چقدر طول کشید؟
یک سال و نیم. منظورم این نیست که همه این یک سال و نیم، صبح تا شب مشغول نوشتن بودهام. نوشتن این فیلمنامه، فرازوفرودهای خودش را داشت. شیوه کار من، این است که در ابتدا، ایدهای دارم و آن را خوب پرورش میدهم، اما آن را نمینویسم، ولی شاید با یکی دو نفر دربارهاش حرف بزنم. این پروسه، معمولاً طول میکشد و پسازآن، فیلمنامه کوتاه را در سه تا چهار روز مینویسم. بعدازآن، دو سه ماهی را به بازنویسی میگذرانم و هفت یا هشت بار، فیلمنامه را بازنویسی میکنم و به سه یا چهارنفری که قبولشان دارم، هم میدهم تا آن را بخوانند و نظرشان را بگویند.
علاوه بر سادگی در کارگردانی، آیا دوست داری تجربههایی هم داشته باشی که منوط به داشتن یک داستان ساده شود یا حتی جلوتر بروی و فیلمی بسازی که اصلاً داستان خاصی نداشته باشد؟
من روحیه تجربهگرایی دارم، نه به معنای علاقه به ساخت فیلم تجربی، بلکه به این معنا که مهمترین نکته به نظرم، داشتن حرفی برای گفتن است، حالا چه بهصورت مستند باشد یا داستانی یا انیمیشن.
دوست داری با چه بازیگرهایی کار کنی؟ بازیگرهای حرفهای، نابازیگرها یا بازیگرهایی که سابقه بازی در تئاتر دارند؟
بگذار مثال بزنم. برای مثال بهناز جعفری در «سوسک» بازی میکند. او وقتی روی پرده دیده میشود، مثل یک مارک تجاری نیست که توجه بیننده را به خود جلب کند. در مورد سونیا سنجری در «روتوش» هم همینطور. سونیا بسیار انعطافپذیر بود و خیلی با من همراه میشد تا نقش او دربیاید و هر کاری از دستش برمیآمد، انجام میداد. در سطح جهانی، بازیگرهایی هستند که اینقدر همراه کارگردان باشند، ولی در ایران، متأسفانه زیاد نیستند. یکی از کسانی که من تعریفش را زیاد دراینباره شنیدهام، امین حیایی است.
ممکن است روزی با امین حیایی کار کنی؟
چراکه نه؟ هر فیلمی، بازیگر مخصوص به خودش را میطلبد. مگر چقدر میشد احتمال داد که حمید نعمتالله از امین حیایی استفاده کند؟ حمید نعمتالله، یک فیلمساز تثبیتشده و شناختهشده است، ولی این کار را کرده و جواب هم گرفته، البته من «شعلهور» را هنوز ندیدهام.
فیلمسازهای موردعلاقهات در سینمای بلند چه کسایی هستند؟
کیانوش عیاری، عباس کیارستمی، باستر کیتون، میشاییل هانکه، لارنس فونتریر و دیوید فینچر.
و فیلم کوتاه موردعلاقهات؟
انیمیشنی بهنام Tango که خیلی دوستش دارم.
درباره تجربه کردن در فیلمسازی، نظرت چیست؟
به نظر من در ابتدا فیلمساز باید چیزی را که خودش دوست دارد، بسازد، چون کسانی هستند که سلیقه مشترکی با تو داشته باشند و در نتیجه فیلمت برایشان دوستداشتنی خواهد بود، ولی مشکل اینجا است که آیا میشود همیشه برای چیزی که دوست داریم، تهیهکننده پیدا کنیم؟ برای مثال فیلم «کلوزآپ» عباس کیارستمی را که فیلم شماره یک موردعلاقه من است، نگاه کنید. وقتی ساخته شد، منتقدهایی که همه آنها اکنون مدعی هستند، فیلم را به سخره گرفتند، ولی گذر زمان نشان داد که حق با کیست. منظورم این است که فیلمساز باید هوشمند باشد و بهترین ایده را از بین تمامی ایدههایی که دارد، انتخاب کند، ولی شناخت بازار و مخاطب هم مهم هست. در کل، فیلمسازان موفق، ترکیبی از علایق شخصی خودشان و خواست بازار را مدنظر میگیرند.
کمی درباره پخش فیلم و تجربه موفقی که درباره حضور «روتوش» در جشنوارهها داشتی، برایمان بگو.
من برای همین فیلم «روتوش»، از همان زمان ایدهپردازی، به پخش هم فکر میکردم، برای مثال، فیلمنامه در فلان تاریخ به اتمام میرسد و در فلان تاریخ هم ساخت فیلم تمام میشود و آن را به فلان جشنواره میفرستم، ولی به جشنواره دیگری نمیفرستم و از این قبیل تصمیمگیریها. اصلاً موضوع این فیلم به فلان جشنواره میخورد یا نه. از طرف دیگر، به دلیل اینکه من در دانشگاه مهندسی خواندهام، ذهن مهندسی دارم و اعتقادی به این ندارم که چون یک هنرمندم، دنیا باید به سمت من بیاید و مرا کشف کند. خودم ابتکار عمل را به دست میگیرم. در واقع خود مقوله هنر را قبول ندارم.
هنر را قبول نداری؟ یعنی چی؟ یعنی برای مثال، هنر نداریم و در مقابل، صنعت یا دانش داریم؟
نه. بیشتر چرخه مالی است که نظامهای سرمایهداری درست کردهاند، برای مثال درزمینهٔ نقاشی، گالریها تعیینکننده هستند و در سینمای خودمان، جشنوارهها.
آیا «روتوش»، موفقترین فیلم کوتاه تاریخ سینمای ایران است؟
از نظر اعتبار جشنوارههایی که در آنها حضور داشته، احتمال دارد که باشد، چون از نظر تعداد جایزه چنین نیست، چراکه من در برخی جشنوارهها به دلایلی شرکت نمیکنم.
کدامیک از فیلمهایت را بیشتر از بقیه دوست داری؟
مستند «گزارشی درباره مینا» را.
فیلمنامه کوتاهی نوشتی که اقتباسی از «سه قطره خون» صادق هدایت است. آیا برنامهای برای ساختش داری؟ برای ساخت فیلم بلند چطور؟
فیلمنامه کوتاهی که اسم بردی، فضای سورئالی دارد و حتی آن را دکوپاژ هم کردهام و جنس کارگردانیاش مانند «روتوش» است. داستان فیلم بلندم هم ساده، ولی غیرواقعی است. کلاً علاقهای به پیچیده کردن داستان ندارم، حتی با اینکه کار آسانی است. درواقع فیلمهایی برای من پیچیدهتر هستند که در لایه دوم خودشان و پس از داستان و فیلمنامه، حرفی برای گفتن داشته باشند.
نظر شما