به گزارش خبرنگار ایمنا، «داستانهایی از اخلاق شهدا»، نام چند جلد کتابی است که روایتهایی از سبک زندگی شهدای استان اصفهان را بیان میکند. این کتابها که از سال ۸۳ چاپ شدند، نوشته علی میرخلفزاده است.
اکنون دو روایت از ۴۹ روایتی را که در جلد نخست این کتاب آمده، میخوانیم:
«الف- در یکی از محورهای عملیاتی بودیم که باران شدیدی شروع به باریدن کرد، چون شب پیش، این منطقه را تصرف کرده بودیم، هیچ سرپناهی نداشتیم. هر نفر یک پتو به همراه داشت تا خود را از سرما حفظ کند.
پتو را سرمان کشیدیم تا قدری از باران در امان باشیم و دچار سرماخوردگی نشویم. در این هنگام، رضا را دیدم که سلاحهای بچهها را در یکجا جمع کرد، نمیدانستم میخواهد چهکار کند.
با تعجب دیدم پتویی که باید با آن خودش را از بپوشاند، روی سلاحها کشید تا زنگ نزنند. به او گفتم خودت واجبتری یا اسلحه؟
خم شد و با دست، لبههای پتو را صاف کرد تا حتی یک قطره باران به سلاحها نخورد. درحالیکه خودش خیس شده بود، گفت: بیتالمال ارزشمندتر است.
ب- صبح روز عملیات بود و وضعیت نیروهای مستقر در منطقه معلوم نبود. با چند نیرو، همراه یک دستگاه تانک جلو رفتیم. ناگهان از دور، یک ستون نیروهای پیاده که بهطرف ما میآمدند، نمایان شد.
آمادهباش دادیم، خودمان را جمعوجور کردیم و برای یک نبرد تمامعیار آماده شدیم. نخست به تانک دستور شلیک دادیم، اما توپ تانک قادر به شلیک نبود.
فریاد زدم تیربار آتش، تنها یک تیر شلیک کرد و سپس گیر کرد، با دستپاچگی به سراغ آرپیجی رفتم، آنهم عمل نکرد، خود را باخته بودیم و علت قضیه را نمیدانستیم.
صدای بیسیم بلند شد، باعجله گوشی را گرفتم و چند لحظه بعد فریاد زدم: دست نگهدارید، شلیک نکنید، نیروهای خودی هستند، تازه به حکمت گیرکردن سلاحهایمان پی بردیم.»
کتاب «داستانهایی از اخلاق شهدا» که در چند جلد هم چاپشده، یکی از منابعی است که برای همه بهخصوص جوانان کاربردی است. ازآنجاییکه جوانان گذشته با جنگ سخت مقابله کردند و اکنون، جوانان امروزی با نوعی دیگر از جنگ روبرو هستند، مطالعه سیره شهدا کمک میکند تا بدانیم چگونه با جنگ نرم مقابله کنیم.
اینگونه کتابها هر چه که باشد، ازنظر محتوا مفید هستند، اما بهتر است داستانها و روایات غنیتری بیان شوند تا کیفیت محتوا و اثرگذاری آن بیشتر شود.
نظر شما