به گزارش خبرنگار ایمنا، در کتاب «چلچراغ» که به معرفی زندگینامه تعدادی از شهدای دفاع مقدس پرداخته، زندگینامه شهید رضا چراغی هم شرح دادهشده است. در بخشی از زندگینامه این شهید، یکی از همرزمان او، ایستادگیهایش را از زبان خود این شهید، اینچنین شرح میدهد:
«چارهای نبود، باید جلوی عراقیها را میگرفتم تا نیروها سالم بروند عقب. بچهها که رفتند، تانکهای عراقی جلو میآمدند و یکی از آنها درست به سمت من حرکت میکرد. هر لحظه انتظار داشتم مرا له کند، اما آنجایی که بودم، مقداری مهمات داخل یک چاله در حال انفجار بود. راننده تانک که تا سه چهار متری من آمده بود، با دیدن شعلههای انفجار مهمات، مرا ندید و مسیرش را کج کرد و رفت.
دو سهساعتی همانجا روی زمین دراز کشیدم تا اینکه اوضاع آرام شد، اما تانکها و نیروهای عراقی، همه منطقه را اشغال کرده بودند و از پیروزیشان خوشحال بودند. بههرحال، لباس رزمیام را از تنم درآوردم و زیر خاک پنهان کردم و با زیرپیراهنی که به تن داشتم، از اینسو به آنسو میرفتم و منطقه را وارسی میکردم. در آن هنگام، چشمم به یک ماشین جیپ که ترکشها بدنهاش را سوراخسوراخ کرده بود، افتاد. دقت کردم دیدم سوئیچ ماشین داخلش است. دستبهکار شدم، ماشین را روشن کردم و راه افتادم.
در راه، چهارتا از بچههای رزمندهای که مجروح بر زمین افتاده بودند و هر لحظه ممکن بود دشمن سر برسد و تیر خلاصی را به سمت آنها رها کند، سوار کردم. از منطقه «عینخوش»، حدود 60 یا 70 کیلومتر مسیر را از میان دشمن طی کردم و خود را به نیروی خودی رساندم.»
در این کتاب البته درباره شهید چراغی، روایتهای دیگری هم از زبان نزدیکان او آمده که خبرنگار ایمنا، آنها را به نقلقول از خود شهید برگردانده است:
«این اتفاق برمیگردد به روزگاری که در عملیات فتحالمبین، فرمانده گردان بودم، همان روزی که میان نبرد متوجه شدم دشمن ما را محاصره کرده است. به یاد دارم به نیروهایم، دستور عقبنشینی دادم تا اسیر نشوند، اما آنها میخواستند مرا به اصرار با خود به عقب ببرند که به آنها گفتم «مگر من فرمانده شما نیستم؟ پس دستور میدهم اینجا را ترک کنید.»
تانکهای دشمن، هر لحظه حلقه محاصره را تنگتر میکردند، با آرپیجی و تیربار، شلیک میکردم تا حواس عراقیها پرت شود و نیروهای گُردانم به عقب بروند.»
بااینحال، این شهید، تجربههای بسیاری دیگر را از شرکت در عملیات گوناگون به دست آورده بود، همچون والفجر مقدماتی و والفجر 1 که در آنها، فرمانده لشکر بود. البته این، تنها عملیاتی نبود که در آن شرکت میکرد. در دوران دفاع مقدس، فرماندهی گردان بیتالمقدس و فتحالمبین، قائممقامی عملیات مسلمبنعقیل و عملیات رمضان و مسئولیتهای دیگری نیز بر عهده داشت، اما پیش از آنهم در جبهه غرب فعالیت میکرد.
البته فعالیتهای او درزمینهٔ مقاومت و دفاع، از دوران دبیرستان شروع شد، یعنی هنگامیکه انقلاب اسلامی در حال شکلگیری بود و رضا در تظاهرات خیابانی شرکت میکرد. او روایت آشناییاش با شهید احمد متوسلیان که ماجرای زندگیاش در فیلم «ایستاده در غبار» (محمدحسین مهدویان) به تصویر کشیده شده، اینطور بیان میکند:
«بعدها هم که به جبهه غرب رفتم، با حاج احمد متوسلیان آشنا شدم. او را استاد خود میدانستم و به همین خاطر سعی کردم خصوصیات اخلاقی و رفتار نظامی او را در خود تقویت کنم. درواقع در همان روزهای نخست حضورم در مریوان، سعی کردم شجاعت خود را نشان دهم.»
این شهید در روزگار دفاع مقدس، در عملیات گوناگونی شرکت میکرد، اما هنگامیکه میخواست حکم فرماندهی لشکر 27 محمد رسولالله را بگیرد، خجالت میکشید و حتی اجازه نداد خانوادهاش از این موضوع آگاه شوند. بااینحال تا هنگامیکه عملیات والفجر 1 آغاز شد، یازده بار مجروح شده بود. به همین خاطر هنگامیکه دوستش پرسید چند بار مجروح شده، پاسخ داد: «انشاءالله به نیت دوازده امام، برای بار دوازدهم که مجروح شدم، به شهادت میرسم.»
حالا قرار است رضا چراغی به آرزویش برسد، سه شب میشد که نخوابیده بود و عملیات را هدایت میکرد. به اصرار دوستش، آن شب را میخوابد. صبح روز بعد هنگامیکه شلواری نو میپوشد و آماده میشود تا به خط مقدم برود، دوستش که فرمانده یکی از گردانها بود، چیزی را به رضا یادآوری میکند: «احتیاج نیست شما جلو بروید. اینجا بیشتر به شما نیاز داریم.» رضا اما با چهرهای درهم پاسخ میدهد: «حاجی جان، من میخواهم بروم جلو و خط را وارسی کنم.»
فرمانده که خبر پاتک زدن عراقیها را در خط مقدم میشنود، بهناچار اجازه میدهد رضا چراغی به آنجا برود. ساعتی بعد خبری میرسد: «برادر چراغی در خط مقدم با خمپاره شصت دارد عراقیها را میزند.» فرمانده که نگران شده بود و با بیسیم، رضا را صدا میکرد، جواب را از کسی دیگر میشنود: «حاجی جان، دیگر رضا را صدا نکنید. او پرواز کرد.» چیزی نگذشت که چشمان همرزمش، برانکاردی را میبیند که پیکری غرق در خون را حمل میکند. آری، منطقه «شرهانی»، آن روزگار را خوب به یاد دارد.
نظر شما