به گزارش خبرنگار فرهنگی ایمنا، غزل «کجایید ای شهیدان خدایی» را شاید بتوان عاشورایی ترین غزل مولانا نامید. دکتر رضا روحانی، مثنوی پژوه، در مقاله ای با عنوان «بررسی و تحلیل رویکرد عرفانی مولوی به واقعۀ عاشورا» ابتدا صحت انتساب این غزل را به مولانا تایید می کند و بعد شرح گویایی بر بیت بیت آن می نگارد. این استاد دانشگاه در گفتگو با ایمنا در مورد ارتباط میان مولانا و امام حسین (ع) اظهار داشت: شخصیت بزرگی چون امام حسین (ع) و واقعۀ عاشورا چیزی نبود که از نگاه مولانا که همواره دنبال بزرگان عالم می گشت مخفی بماند. قبل از مولانا پرداختن به شهدا و ستایش آنان، کمتر در شعر دیده شده و تحلیلی که مولانا از عاشورا دارد و در مثنوی و دیوان تجلی کرده، از جهاتی به تحلیل شیعی این واقعه بزرگ نزدیک است.
وی ادامه داد: عوامل مختلفی در توجه مولوی به واقعه عاشورا دخیل است. اولا ماجرای عاشورا با ابعاد وسیع و بینظیری که از جهات تاریخی، دینی و معرفتی داشت، بزرگتر از آن بود که از چشم عارف بصیری مثل جلال الدین مولوی مخفی بماند و او را تحت تأثیر قرار ندهد.
عامل دیگر، نمودها و درسهای عاشقانهای بود که در واقعۀ عاشورا دیده میشد و از نگاه عشقمحور مولوی غایب نمیشده است. عشق و عاشقی برای جناب مولوی، از زمانی که درس عشق را از مکتب شمس تعلیم گرفت و به دولت عشق به زندگی و دولتی تازه دست یافت، معنایی تازه و واقعی پیدا کرد؛ از این رو، او در همه جا، از جمله در روزگار خود و روزگاران گذشته، به دنبال نمونههای بزرگ عشق و عاشقی میگشت و با این نگرش بود که نمونۀ حقیقی عاشقی را که به انتها یعنی فنا و جانبازی و شهادت منجر شده بود، در شهدای عاشق عاشورایی جستجو کرد و رهبر و سردسته آن عاشقان را الگویی از عاشقی و نمونهای زنده و جاوید و مثالزدنی از عارفان عاشق، و جانبازان پاکباز معرفی کرد. الگویی که حکایت از او میتوانست حکایتی بینظیر و تجربهای بسیار درسآموز از هنر و آزمون عشقورزی و غایت و نهایت آن باشد.
سومین عامل که خود در پیوند با موضوع عشق و عاشقی است، به شیوه سخنگویی و القای معرفت در نزد مولوی مربوط میشود. یعنی شیوه معمول سرود و سخنگویی و معرفتآموزی او جز این نبود که سرّ دلبران را در حدیث دیگران و آیینۀ حکایات و روایات عاشقان دیگر ببیند و بگوید. به تعبیر او، یار آیینه است و یار عاشق و عارف، آیینۀ یار عاشق و عارف دیگر است، لذا تصویر واقعی عاشقان ـ بی کم و کاست ـ در عاشقان و دلدادگان و دلبران دیگر ، به خوبی بازنموده میشود.
روحانی تصریح کرد: حماسه و حکایت کربلا، در قرائتی عارفانه، حماسه و حکایت عشق، دلدادگی، دلبردگی، وفاداری، ایثار، جانبازی و پاکبازی بود که تصویر، توصیف و بیان همة این موارد، میتوانست برای دیگر سالکان دوستدار عشق و جانبازی و پاکبازی و حقیقتجویی، درسآموز و نکتهآموز باشد. با این نگاه، امام حسین(ع) رهبر واقعۀ کربلا، امام آزادی بود که از هستی ظاهری، و از قید تن، قید دنیا و صورتهای آن، قید هوا و هوس، قید زمین و زمان، و دیگر قیودی که آدمی را از آزادی و رهایی و پرواز مانع میآیند، رها شده، و این آزادی را به دولت عشق و شهادت یا مرگ اختیاری آگاهانه و هدفمند به دست آورده بود.
وی با اشاره به ابیاتی از دفتر ششم مثنوی مولانا گفت: در این ابیات آنجا که مولوی به شرح ماجرای سوگواری شیعیان حلب در روز عاشورا می پردازد، از قول شاعری که بر این عزاداران وارد شده علت نوحه و شیونشان را جویا می شود و آنان می گویند که بر حسین (ع) گریه می کنیم، شاعر می پرسد آیا این فرد تازه از دست رفته؟ و آن ها جواب می دهند که نه چند صد سال پیش و بعد از زبان شاعر می گوید: پس تا کنون کجا بوده اید و این بیت ها را بیان می کند:
خفته بودستید تا اکنون شما/ که کنون جامه دریدیت از عزا
پس عزا بر خود کنید ای خفتگان/ زانک بد مرگیست این خواب گران
روح سلطانی ز زندانی بجست/ جامه چه درانیم و چون خاییم دست
چونک ایشان خسرو دین بودهاند/ وقت شادی شد چو بشکستند بند
سوی شادروان دولت تاختند/ کنده و زنجیر را انداختند
روز ملکست و گش و شاهنشهی/ گر تو یک ذره ازیشان آگهی
ور نهای آگه برو بر خود گری/ زانک در انکار نقل و محشری...
این نگاه مولوی که حاکی از نگاه و رویکردی عرفانی است و به شهادت از دیدگاه شهیدان پرداخته، با دیدگاه ابن طاووس، عالم مشهور شیعی که تقریبا همزمان با مولوی در قرن هفتم نیز می زیسته، شباهت و هم سنخی دارد. او در مقدمۀ کتاب «لهوف» می گوید: اگر ما دستور نداشتیم که برای امام حسین (ع) جامۀ عزا بپوشیم لباس سفید می پوشیدیم چرا که به خاطر این عنایت باید شاد بود. (اگر نبود امتثال فرمانِ کتاب و سنّت که باید برای ناپدید شدن و محوِ اعلام هدایت و تأسیس حکومتِ غوایت و گمراهی - حکومت بنیأمیّه - و تأسّف بر از دست دادن این سعادت، و تلهّف و افسوسِ بر اینگونه شهادتها و غروبِ این کواکب تابان به لباس عزا و مصیبت درآییم، هر آینه زیبنده بود که برای این نعمت بزرگ کسوت مسرّت و شادمانی بر تن کشیم. و چون در این عزاداری رضایتِ سلطان معاد (پروردگار)، و هدف بندگان نیک نهفته، لذا ما در لباس عزا درآمده هماره آب در دیده میگردانیم.)
در ادامه، ضمن مرور غزل «کجایید ای شهیدان خدایی»، شرح این استاد مثنوی پژوه را بر آن غزل از نظر می گذرانید:
کجایید ای شهیدان خدایی بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبکروحان عاشق پرندهتر ز مرغان هوایی
کجایید ای شهان آسمانی بدانسته فلک را درگشایی
کجایید ای ز جان و جا رهیده کسی مر عقل را گوید کجایی
کجایید ای در زندان شکسته بداده وام داران را رهایی
کجایید ای در مخزن گشاده کجایید ای نوای بی نوایی
در آن بحرید کاین عالم کف او است زمانی بیش دارید آشنایی
کف دریاست صورتهای عالم ز کف بگذر اگر اهل صفایی
دلم کف کرد کاین نقش سخن شد بهل نقش و به دل رو گر ز مایی
برآ ای شمس تبریزی ز مشرق که اصل اصل اصل هر ضیایی
(مولوی، ۱۳۷۸، غزل ۲۷۰۷، و ۱۳۸۶، غزل ۲۴۲۱)
اشارهای به درستی انتساب غزل(از دید سبکشناسی)
شاعران عارف اولیه، کمتر شعری در ستایش شهیدان سرودهاند، و غزلی در این کم و کیف را میتوان از افتخارات شاعری و فکری جناب مولوی به شمار آورد که حاکی از شجاعت و شهامت و سنخیت روحانی داشتن این شاعر و متفکر بزرگ با آن انسانهای آزاد و روحهای پاک است، چرا که: مادح خورشید مداح خود است که دو چشمم روشن و نامرمد است
(مولوی، ۱۳۶۲، ۵/۹)
غزل مورد بحث بی شک از جناب مولوی است، چرا که هم در همه نسخههای کلیات شمس وارد شده و محققی در انتساب آن تردید نکرده، و هم از دید علم سبکشناختی، یعنی از دیدگاههای مختلف زبانی، ادبی و محتوایی با سبک او در سایر غزلها و همچنین با ابیات مثنوی هماهنگی، همسویی و تناسب ظاهری و باطنی دارد. در این باره از دیدگاه زبانی، چه از نظر انواع موسیقی بیرونی و درونی شعر (وزن تند و ضربی و تکرارهای بلاغی لفظی) و چه واژگانی، (با کلیدواژههایی مانند عشق، آزادی، بحر، بلا، صفا و ضیا، و ترکیباتی مانند بلاجو، سبکروح، و واژگان قدیمی، مانند آشنا، هلیدن، شدن) و چه کاربردهای دستوری قدیم یا خاص(مانند بدانسته، بداده، پرندهتر)؛ و از دیدگاه ادبی مثل نوع ادبی خاص شعر(حماسه عرفانی)، خطابهای زیاد و موثر، تشبیهات و استعارات بدیع و بینظیر، کنایات نو و مخصوص، جاندارانگاری وسیع، متناقضنمایی(نوای بینوایی)؛ و از دیدگاه فکری و محتوایی عناصری مانند بیکرانگی هستی و حرکت و حیات آن، خدااندیشی و اصلگرایی، عشقگرایی و کمالاندیشی، شادیگرایی، هدفمندی حیات و اراده و آزادی آدمی، مرگدوستی و آخرتگرایی، بلادوستی، دنیاگریزی، خاموشیدوستی و روحیه حماسی شاخص و نمایان است، و همگی این موارد مبیّن و مویّد سبک خاص و فردی مولوی در غزلیات شمس است.
مذهب گویندۀ غزل و حقیقتجویی او
توجه به این نکته که این شعر حماسی-عرفانی یا مدحی- مرثیهای که با صداقت و صمیمیت، توسط عالمی سنّی و در بین جماعتی نامعتقد و احیاناً متعصب سروده شده نیز قابل توجه و تأمل و دقت است که در عین حال، شگفتانگیز و شهامتمندانه نیز هست. توجه به این نکته هم اهمیت شعر و محتوای آن را مضاعف میکند و هم توجیهات و برداشتهای تازه و مخصوص و گاه غیر معمول آن را درکپذیر میکند. نیز مقام معنوی و شاعری مولوی نیز بر غنا و زیبایی و تأثیر شعر میافزاید و از روحیۀ حقیقتجو و فرامذهبی یا غیر تعصبآمیز او حکایت میکند و در نهایت، موجب تأثیر بیشتر شعر در مخاطب خاص یا عام میشود.
شور و شوق و لطافت و صمیمیت خاصی که از کلام شاعر برمیآید نیز علاوه بر اینکه در جلب عواطف مخاطب بسیار مؤثر است، از حال و قال و عقاید اخلاقی-عرفانی و حتی اجتماعی گوینده نیز حکایت میکند؛ یعنی این نوع تعریف و توصیف از شهدای کربلا نمیتواند از روحیه ظلمستیز و اجتماعی مادح آنان حکایت نکند، چراکه مدح شهدای راه حق و حقیقت نشانه دوستی و نزدیکی شاعر با راه و آرمان آن شهیدان است.
نوع ادبی شعر
دربارۀ نوع شعر مورد بحث باید گفت که میتوان آن را حماسهای عرفانی در قالب غزل دانست که در شعر مولوی نمونههای متعددی دارد، در واقع مولوی در قالب و نوع غنایی به بیان حماسی برخی از افکار و عقاید خود و مدح حماسهآفرینان بزرگ دین و آرمان پرداخته است. او در این راه هم از نظر موسیقایی و هم از نظر فکری و ادبی از امکانات و عناصر شعر حماسی بهره گرفته است؛ برای نمونه موسیقی تند و ضربی یا خیزابی، خطابهای زیاد، و واژههایی مانند شهادت و شکستن و رهایی، و نیز آسمان و دشت و عالم و بحر(مظاهر بزرگ هستی و عرصه دوعالم) از نشانههای بیان حماسی اوست. شاید شعر مورد بحث حماسیترین و شورانگیزترین شعر کهن فارسی دربارۀ واقعه عاشورا باشد.
لحن و بیان خاص شعری
این غزل دارای لحنهای مختلفی است که از نظر علوم بلاغی، بویژه علم معانی قابل توجه است. شش بیت اول غزل، با تکرار واژه «کجایید» جنبه پرسشی و انشایی یافته است، البته در ضمن این پرسشها که با خطابهای مختلف همراه گشته، خبرهای ضمنی زیادی دربارۀ شهیدان خدایی و بلاجویان دشت کربلایی به گوش و هوش خواننده یا شنوندۀ شعر رسانده میشود. این سوالات و تکرارشان بیشتر کارکرد ادبی-بلاغی دارد، کاری که در اشعار مرثیه دیگر هم دیده میشود، و از آن راه هم توجه مخاطب جلب میشود و هم عشق و اشتیاق درونی گوینده برای دیدار عاشق و شهید(انسانهای کامل) اشاره میرود و هم بر عظمت و اهمیت حادثه تأکید میگردد-شیوهای که شاعر مشهور شیعی و عاشورایی یعنی محتشم کاشانی نیز در بندهای مختلف ترکیببند عاشورایی و ارجمند خود انجام داده و با طرح سوال به شیوه انکاری یا تجاهل العارف و تکرار آن، بر بلاغت و زیبایی و تأثیر شعر خود افزوده است. در شعر مولوی این تکرار بویژه برای جلب توجه مخاطبان اصلی و فرعی است و تأکید کننده و بیانگر این نکته است که شهیدان از جا و مکان معمول بسی فراترند و اگر در چشم ظاهر و اهل ظاهر دیده نمیشوند و جایی ندارند از ضعف بینایی و بینش بینندگان است که جز آنچه را که در جا باشد نمیبینند و به غیر از امور ظاهری باور ندارند.
علاوه بر لحن پرسشی و تکرار آن، در غزل تنوع الحان و تغییر الحان از حالت انشائی و سوالی به حالت خبری(و جوابی)، و از خبری به امری و خطابی(استفاده از صنعت التفات) دیده میشود که بر زیبایی صوری و معنایی شعر افزوده است.
انتخاب موسیقی مناسب(وزن و ارکان کوتاه و سه لختی: مفاعیلن مفاعیلن فعولن) و حضور لحن موسیقی شاد و تند و سیلابی نیز در غزل مورد بحث قابل توجه و دقت مضاعف است. این الحان تند و ضربی که اقتضای بیان و سبک حماسی است معرف حماسهآفرینی دلیرانه شهدای کربلا هم هست که با عشق و آگاهی، و رضایت و شادی سر و جان را در راهی نهادند که خود اختیار کرده بودند.
نکاتی دیگر در شرح و تحلیل غزل
در ابتدا بگویم که تفسیر و تحلیل حاضر، تنها یک تفسیر و تأویل از ابیات مولوی است، تفسیر و برداشتی که سعی شده با زبان و بیان مولانا در مثنوی و دیوان هماهنگ و همسنخ باشد، و واقعۀ عاشورا و شهادت حسین(ع) و یارانش را تفسیر و تحلیلی عرفانی کند.
این غزل در وصف و مدح و اشتیاق دیدار کسانی است که علاوه بر پیکار درون، قهرمان پیکار در بیرون نیز بودهاند، بنابر این توصیف و تحمید آنان که به لحن و زبانی حماسی صورت میگیرد، خود بهخود بزرگداشت جهاد بیرونی نیز محسوب میگردد، هرچند که در نظر مولوی، به تأسی از کلام نبوی(ص) جهاد درونی، سختتر، بزرگتر و مهمتر از جهاد بیرونی است.
مولوی در بیت اول این غزل، از کسانی سخن میگوید که بلاجویند و به دنبال بلا رفتهاند، کسانی که بلا را میخرند و میجویند و از رنج و بلا، گریزی ندارند، شهیدان همچنیناند، جان خود را در معرض بلا میگذراند و از نظر شاعر، نمونه بارز شهید خدایی شهدای کربلایند، شهیدان و بزرگانی که شهادتشان مدرس عاشقان و عارفان شده است و خود عاشقان و جانبازان نمونه تاریخ گشتهاند. او در این شعر از خیل عظیم شهیدان عاشق، آنان را نمونه دانسته و به عنوان الگو انتخاب و معرفی کرده است.
در بیت دوم از سبک روحان عاشق و پرندگان حقیقی سخن گفته است. سبکروحی، عاشقی و پرندگی خود از اوصاف شهیدان واقعی است و درسهای عشق را هم باید در مکتب عاشقان شهید آموخت. عشق اگر درس شجاعت و سخاوت و جانبازی و مردانگی و بیپروایی و رهایی میدهد، همه این درسها در رفتار و گفتار عاشقان شهید جلوهگر است.
اوصاف عاشقان با اوصاف شهیدان نسبت و نزدیکی و همانندی دارد، شهیدان عاشق شهادت، و عاشقان نیز دوستدار شهادت و جان باختناند. عاشقان جان خود را از تعلقات سبک میکنند و با ایثار آن قابلیت پرواز مییایند. به تعبیر دیگر، جان این عاشقان سنگین و بر زمین مانده و خاکی نیست، آنان پرندگانیاند که از پرندگان زمینی سبکتر و سبکبارتر و پرندهترند، چراکه پرواز پرندگان زمینی تا آسمان زمین است، اما پرواز ایشان تا عرش یا آسمانِ آسمان وآسمان عقل و جان و جهان است، و به سوی آسمانهای دیگری عروج و خروج کردهاند.
آن کسی را کش چنین شاهی کشد سوی بخت و بهترین جاهی کشد
...نیمجان بستاند و صد جان دهد آنچه در وهمت نیاید آن دهد. (همان، ۱/۲۴۲ و ۲۴۵)
مولوی در بیت سوم ایشان را «شاهان آسمانی» معرفی میکند که محل جولان و فرماندهی و حکومت آنها آسمان و افلاک است. زمینیان زمینگیرند و حکومت زمین را فتح و تصرف کردهاند، اما ایشان فاتح آسمانهایند و بر افلاک و اهل آن حاکمیت دارند، حکومتی که به واسطة شهادت و زندگی در نزد حق، الهی و درنتیجه همیشگی و همگانی شده است. ایشان همچنین به سبب پرندگی و آسمانی بودن، آسمان و راهها و درهای آن را میشناسند و از آنجا هم خود ورود پیدا میکنند و هم دیگران را بدانجای بیجا فرا میخوانند.
ایشان شاهاند اما شاهی بیلشکر و بیمخزنِ ظاهری. شاه حقیقی از دیدگاه مولانا کسی است که بدون اسباب ظاهری شاهی(ازجمله لشکر و مخزن) شاه و بزرگ باشد، شاهی که چنین بی تعلق باشد شاهیاش از حیطه زمان و مکان فراتر میرود و شاه همیشگی و سلطان دین است، و:
شاه آن دان کاو ز شاهی فارغ است بی مه و خورشید نورش بازغ است
(مولوی، ۱۳۶۲، ۲/۱۴۶۹)
در ظاهر، اسم شاه بر سرشان نیست اما نور و فرّ شاهی در آسمان با ایشان است، ایشان از مخزن و هستی عار و ننگ دارند اما صاحب هستی جاودانند. مولوی شهیدان کربلا را سلطانان دین میخواند چنان که در مثنوی نیز امام حسین(ع) را سلطان و خسرو دین معرفی کرده است.
و البته در اندیشه او، این تنها شاهان و شجاعاناند که راهی به دیار و بارگاه معشوق دارند:
در ره معشوق ما ترسندگان را کار نیست جمله شاهانند آنجا بندگان را بار نیست
(همان، ۱۳۷۸، غزل ۳۹۶)
اندیشه دیگر مولوی دربارۀ شاه و مولا کسی است که درس آزادی و آزادگی بدهد، خود آن حضرت و پدر و جد آن جناب مولای مؤمنان و امان آزادیاند:
زین سبب پیغمبر با اجتهاد نام خود وان علی مولا نهاد
...کیست مولا آنکه آزادت کند بند رقیت زپایت برکند
(همان، ۱۳۶۲، ۶/۴۵۳۸ و ۴۵۴۰)
در بیت چهارم میگوید که شهیدان از جان و جا، هر دو رهیدهاند، ایشان نه در قید مکانند و نه در قید لامکان، از مکان و لامکان گذشتهاند و اهل جان و جانان شدهاند. اینان عقل محض و مجردند و جایشان در جسم و جا و جان نیست، به تعبیر مولوی، جایشان در دل است:
هر که از جا رفت جای او دل است همچو دل اندر جهان جاییش نیست
(همان، ۱۳۷۸، غ ۴۲۵)
شهیدان عاشق از آن رو صادقانه جان میسپارند که با این کار به جانی جاوید دست مییابند و به جانان مطلق میرسند:
بهر هر کشته او جان ابد گر نبود جان سپردن بر عاشق ز چه آسان شده است
(همان، غزل ۴۲۳)
دنیا در نزد عارفان زندان خوانده شده و از دیدگاه عارفان همه آدمیان در زندان به سر میبرند، زندان زمان، زمین، جسم، جهان و جهل. در حدیث نیز آمده است که: الدنیا سجن المومن فای سجن جاء منه خیر(صادق ع-محمدی ری شهری، ۱۳۶۷، ۱/۴۸۲) مولوی در بیت پنجم گفته است که شهیدان زندانشکناناند و از این زندانها رهیدهاند و راه رهایی از زندانهای پیدا و پنهان این عالم را، در عمل، (و با آزادی و رهایی خود) به دیگران نیز درآموختهاند. آنان به دولت شهادت، به حیات و پادشاهی غیبی و الهی، و آزادی از رنجیرها و زندانهای زمینی و جسمی(جوع و ارزانی و گرانی) نایل شدهاند:
شهید گشته به ظاهر حیات گشته به غیب اسیر در نظر خصم و خسروی به خلا
میان جنت و فردوس دوست مقیم رهیده از تک زندان جوع و رخص و غلا
(مولوی، ۱۳۷۸، غزل ۲۰۳)
...سوی شادروان دولت تاختند کنده و زنجیر را انداختند
(همان، ۱۳۶۲، ۶/۷۹۹)
اما ایشان با شکستن در زندان، اسباب آزادی و رهایی زندانیان وامدار جهان را نیز فراهم کردهاند، و نعمت آزادی به برکت جانبازی و شهادت آنان فراهم آمده است.
وامداران را زعهده وارهان همچو باران سبز کن فرش جهان
(همان، ۵/۲۷۹۶)
آنان حفرهای در زندان عالم گشودهاند و راهی نشان دادهاند که هر کسی که میلی به رهایی و آزادی داشته باشد راهش آشنا و آشکار شده است.
مولوی(در بیت ششم) ایشان را مخزنداران و کلیدداران عالم وجود میداند و یا کسانی معرفی میکند که به مخزن و معدن عالم رسیدهاند که با درگشایی خود دیگران را هم به نوا و نعمت و دولت میرسانند. ترکیب متناقضنمای «نوای بینوایی» از احوال شگفتانگیز عارفانه ایشان حکایت دارد. سخن شاعر نیز در تعریف و تمجید از بزرگان و شور و شواق به دیدار آنانی است که در عین بینوایی ظاهری و اختیاری، خود به دیگران نوا و نعمت(عقل و آگاهی و هستی و آزادی و دیگر نعمتهای آسمانی و روحانی و جاودانی) میبخشند. ایشان با مرگجویی و استقبال و رضایت از قتل عزتمندانه و اختیاری، و خراب کردن خانة تن، به گنج وجود دست یافتهاند:
مرگجو باشی ولی نز عجز و رنج بلکه بینی در خراب خانه گنج
(همان، ۴/۲۵۳۳)
مولوی در شش بیت اول این غزل ده بیتی، هفت بار لفظ «کجایید؟» را تکرار کرده است، اما در این تکرار چه نکته یا فایده ادبی-عرفانی وجود دارد؟
باید گفت که ذکر و تکرار «کجایید» جز تکرار و تأکیدی بر این مطلب نیست که شاعر در اشتیاق دیدار و درک کردن حضور آن بزرگانی است که جانبازان و پاکبازان الگو و نمونه تاریخ بودهاند؛ و این بیان تأثیرگذار عاطفی-حماسی، حاکی از تأثّری است که شاعر در نبود آنان پیدا کرده و نیز تأسف از این که چرا دیگر چنان همتهای مردانهای پیدا نمیشود.
مولوی در همه این ابیات، در جستوجوی انسان کاملی(عاشق و شهیدی) است که الگویی برای خود و دیگران باشد، همان انسان کاملی که در غزلی دیگر گفته بود:
دی شیخ با چراغ با چراغ همیگشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت مینشود جستهایم ما گفت آنکه یافت مینشود آنم آرزوست
(مولوی، ۱۳۷۸، غ۴۴۱)
و خود نمونههایی از آن را در چهره دو شهید بزرگ تاریخ و اسطوره(علی ع و رستم دستان) دیده بود و به اشتیاق و آرزویشان سروده بود که:
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت شیر خدا و رستم دستانم آرزوست(همانجا)
شاعر در بیت هفتم، جواب پرسش تکراری خود را بازمیگوید که من میدانم شما کجا هستید و به کجا رفتهاید و تاکنون تجاهل العارف میکردم. میگوید شما بزرگان شهید در آن دریایی سیر و شنا میکنید که این جهان در قیاس با آن دریا کفی بیش محسوب نمیشود، بنابراین شما به دریای پاک غیب و دریای بی نهایت حق و حقیقت و توحید واصل شدهاید، که با فنا در آن دریای وجود به بقای باقی رسیده و مشغول شناگری در دریای توحید شدهاید، پس این کارتان را بیشتر کنید.
همچنین در این بیت التفاتی از غایب به مخاطب صورت گرفته است. این رویگردانی در کلام نیز نشانه احساس نزدیکی و حضور در محضر آن بزرگان و پاکان است.
درس دیگری که از آن آزادگان و شهدای اهل صفا میتوان آموخت همین درس صفا و رهایی و آزادی از ظواهر و عوارض زودگذر این جهانی است. در نظر شاعر همه صورتهای این جهانی کف و صورتی بیش نیست و کف نیز از خود وجودی مستقل ندارد، این جهانِ کفمانند خود صورتی از صورتهای دریای غیب است که برای اهل صفا و عارفان صفاجو، گذر کردن از این ظواهر ضروری است. (بیت هشتم)
شاعر در بیت نهم به خود خطاب میکند و از اینکه گرفتار یکی از نقشها و صورتهای کفمانند عالم یعنی شعر و سخن شده و از صفا و پاکی دریا و احوال و اوصاف آن، مثل خاموشی و عمق و باطن دور افتاده، ابراز ناراحتی میکند، و به خود (و دیگران) خطاب میکند و نهیب میزند که به دل سفر کنند که دل دریای صاف معانی است، و یا آنکه به جای سخن گفتن ظاهری، مطالب و معارف خود را به زبان دل که زبان اهل اشارت است بیان کنند.
برای مولوی، شمس تبریزی نیز خود از درسآموختگان و درسدهندگان مکتب عشق و جانبازی و شجاعت و شهامت است که در نظر او مرگی شهادتگونه نیز داشته است، او خود را نیز از نور و تجلی شمس میداند که از طریق او به نور حقیقت راه یافته و از سرآمدان عاشقی و ایثار شده است.
او همچنین، نور وجود عاشقان پاک را که بسان خورشیدند، برتر و بیشتر از خورشید فلکی میداند و معتقد است که خورشید نیز اصلِ اصلِ اصلِ نورش را از پرتو وجود این چراغهای هدایت وام گرفته است، و مخزن و معدن هر نوری از ایشان است(بیت دهم) و هرکس که نورجوی و هدایتطلب است باید رو به سوی این خورشیدهای همیشگی الهی بیاورد.
او فیالمجموع در این غزل شهیدان خدایی کربلا را با این اوصاف ستوده و در چشم خود و دیگران بزرگ داشته و از این راه درسآموزی و درسدهی کرده است: عاشقی، بلاجویی، سبکروحی، پرندگی و پرواز، پادشاهی معنوی و آسمانی، درگشایی از افلاک، رهایی از جان و مکان، عقل محمود داشتن، زندانشکنی و آزادی، رهایی بخشی دیگران، درگشایی، نوای بینوایی، گریز از ظواهر عالم و رسیدن به دریای حقیقت.
گفتنی است، مقالۀ دکتر روحانی با عنوان «بررسی و تحلیل رویکرد عرفانی مولوی به واقعۀ عاشورا» در شمارۀ سیزدهم دو فصلنامۀ علمی پژوهشی «پژوهشنامۀ عرفان» به چاپ رسیده است. /
سمیرا قاسمی
نظر شما