دست غیب تابلوی «معراج» را هدایت کرد/ از فراق «معراج» بیمار شده ام

هنوز هم کوچه های اصفهان از قدم های گرم میرزاآقا امامی خاطره‌ها دارد و یکی از این نشانه ها فرزندش، زینت السادات امامی است.

به گزارش خبرنگار ایمنا، خانۀ واقع در خیابان مشتاق دوم، کوی نسیم، یادگار امامی‌ها را در دل دارد. زمانه اما زمانه بی ناگهانی است! بالای درب خانه، به نام یا فاطمه زهرا(س) مزین است، زنگ را میزنم و به درون خانه دعوت می شوم. حاج خانم زینت السادات امامی بیمار است و بر روی تخت استراحت می کند، اما با دیدن من سر از تخت بلند می کند، سلامم را با خوشرویی پاسخ می گوید و مرا به نشستن فرامی خواند...

حاج خانم امامی در این خانه همراه با خانوادۀ دخترش زندگی می کند و مدتی است که به قول خودشان از فراغ معراج، بیمار شده است و من میدانم داستان تابلوی معراجی که زینت السادات امامی سالها برای خلق آن تلاش کرد داستانی از جنس زندگی است، داستانی که اکنون با تصویرِ قاب شدۀ معراج در کنار تخت استاد ادامه می یابد...

زینت‌السادات(سکینه) امامی فرزند حاج میرزاآقا امامی در زمینه هنر سوخت، طلاکوبی، تذهیب و تشعیر، مینیاتور و گل و مرغ فعالیت دارد و هنرمندی است که به ویژه در هنر سوخت که آمیزه ای از چند هنر است چهره ای فاخر دارد.

با استاد زینت السادات امامی فرزند مرحوم حاج میرزاآقا امامی به گفتگو نشستم.

چند سال است که به فعالیت در زمینه هنر مشغول هستید؟

من الان ۸۲ ساله هستم و از ۱۸ سالگی کارم را شروع کردم، درواقع ۶۲ سال است که در زمینه هنر فعالیت دارم.

نقاشی را از چه زمانی و نزد چه کسی آموختید؟

از سن ۱۸ سالگی به مدت دوسال و دوماه درکنار پدرم، "مرحوم حاج میرزاآقا امامی" کار کردم و مینیاتور و گل و مرغ را یادگرفتم.

پدرتان با ورود شما به عرصه هنر موافق بودند؟

من در سن ۱۸ سالگی از زندگی مشترکم شکست خوردم و به خانه پدرم بازگشتم و حتی دخترم را در خانه پدرم به دنیا آوردم. به پدرم گفتم که "میخواهم درسم را ادامه بدهم و پزشکی را خیلی دوست دارم"، ولی پدرم گفتند "با این سرگذشتی که تو داری نه می گذارم از خانه بیرون بروی و نه برایت استاد می گیرم"، گفتم "پس من چه کار کنم؟" مادرم گفتند "بیا نقاشی کن". اول خیلی ناراحت شدم اما بعد از سه روز و سه شب که فکر کردم، دیدم چاره ای جز این ندارم. بلند شدم و به پدرم گفتم "حاج آقا تصمیم گرفتم نقاشی کنم"، پدرم گفتند "هوس است و بعد از مدتی آن را کنار می گذاری". سرمشق شاگردانشان را به من می دادند و می گفتند برو از روی اینها بکش و تا فردا بیاور. می کشیدم و می بردم. هرچه می کشیدم می گفتند "هوس است". تا روز پانزدهم که طرحی اسلیمی و ختایی به من دادند بطوریکه گرته و سوزنی شده بود و طرح نامعلوم بود. گفتند "برو از روی این بکش". اصلاً از این طرح سردر نمی آوردم چون نامعلوم بود، ولی میدانستم اگر به پدرم بگویم که از طرح چیزی نفهمیدم پدرم می گویند "نگفتم هوس است". همینطور که نشسته بودم و دستم روی سرم بود و به طرح نگاه می کردم، گذشته مثل پردۀ فیلم سینما از جلوی چشمانم عبور می کرد که ناگهان طرح را متوجه شدم و این لطف خدا بود که شامل حالم شد. من طرح را کشیدم و وقتی به نزد پدرم بردم ایشان گفتند "وای عجب استعدادی داری، عجب جوهری داری، من در مورد تو اشتباه کردم. نگذار کسی ببیند که چشمت می زنند". به این ترتیب تا ۶ ماه بدون اینکه کسی متوجه بشود زیر نظر پدرم کار می کردم ولی وقتی فامیل و آشنایان می آمدند کار نمی کردم، چون می گفتند "زن و کار نشنیده بودیم! مثل این است که زن کارد دست بگیرد! " اما حاج آقا همیشه به من می گفتند که "گوش به حرف دیگران نده، آنها نمی فهمند".

چه اتفاقی افتاد که بالاخره همه از ورود شما به عرصۀ هنر اطلاع یافتند؟

هر زمان که مردی به خانه ما می آمد من از اتاق بیرون می رفتم، یادم هست که فردی کلیمی گاهگاهی به نزد پدرم می آمد و از حاج آقا کار می آموخت، بعد از ۶ ماه که من از پدرم کار یاد می گرفتم این مرد بازهم نزد پدرم آمد و من طبق معمول از اتاق بیرون رفتم اما از اتاق مجاور حرفهای آنها را میشنیدم؛ این فرد کلیمی نقاشیِ من را برداشته بود و به حاج آقا گفت که "این کارِ آدمی با چشمان هفتادساله نیست"، حاج آقا گفتند که "من به کمک این عینک کار میکنم"، او گفته بود "باز هم نمیتواند کار چشم هفتادساله باشد"، حاج آقا جواب دادند که "من به کمک یک شاگرد کار میکنم"، آن فرد کلیمی گفتند که "این شاگرد، چه کسی است که هروقت من می آیم نیست"، پدرم گفتند که "این شاگرد، یک زن جوان است"، آن فرد گفت "این زن جوان کیست که شما او را قبول کرده اید؟" و بعد حاج آقا گفتند که "او دخترم است"، و بعد من صدای خنده شان را شنیدم. بعد از اینکه که آن فرد کلیمی رفت به پدرم گفتم چقدر این کلمیان دقت دارند. بعد از آن بود که کم کم همه فهمیدند که من نقاشی میکشم و پدرم نیز به آنها میگفت که من با ایشان کار میکنم.

یک پسر برادر دارم که الان تهران است، یادم هست یکروز به من گفت "عمه خانم کار کنید من ببینم"، بعد که کار کردم و او دید، بلند شد و گفت "حاج آقا بزرگ! طولی نمی کشد که عمه، بزرگ‌ترین آرتیست در دنیا می شود". من از حرف او ناراحت شدم چون فکر میکردم آرتیست فقط به هنرپیشه ها و رقاص ها گفته می شود، و وقتی رفت به پدرم گفتم "حاج آقا چرا جواب این حرفشان را ندادید. گفتند "او حرف بدی نزد و آرتیست به زبان فرانسه یعنی بزرگ‌ترین استاد، بزرگ‌ترین هنرمند". به این ترتیب همه فهمیدند که من دارم کار پدرم را ادامه می دهم.

بعد از درگذشت پدرتان، سایر هنرهایی که در آن ها به مرحله استادی رسیده اید را از چه کسانی آموختید؟

بعد از فوت پدرم نزد "مرحوم حسین خطایی"، تذهیب و تشعیر و لایه چینی را یاد گرفتم. بعد به تهران رفتم و چند جلسه نزد "استاد حسین بهزاد" طراحی کار کردم، یادم هست که استاد بهزاد، خدابیامرز به من گفت "دخترم به علی بن ابیطالب اگر دختر رضاشاه فقید بودی قبولت نمی کردم اما من مدیون پدرت هستم چون مدتی زیر نظر پدرت کارکردم و با آن لهجه اصفهانی به من گفت حسین تو یک چیزی می شوی".  بعد از چند جلسه، استاد بهزاد به من گفت در تهران بمان، اما من گفتم "نمیتوانم استاد باید بروم". بعد به اصفهان بازگشتم و نزد "استاد حاج مصورالملک" رفتم. خدا رحمتشان کند استاد مصورالملک با حرف، من را راهنمایی کردند، یک‌روز ۳۰ عدد از طرحهایشان را به من دادند و گفتند "برو از رویشان بکش و برای من بیاور". من روزها کار و شبها مشق و طرح می کشیدم. بعد که ۳۰ طرح را از رویشان کشیدم و نزد استاد حاج مصورالملک بردم، ایشان گفتند "شما یک قلم مو در دست گرفتی و با استفاده از آن مثل شمشیر با مردها می جنگی" و برای من خیلی مهم بود که حاج مصورالملک از کارم تعریف کند.

اولین تابلویی که کار کردید یادتان هست؟

اولین کارم یک نقاشی گل و مرغ بود که پیش نوه ام بود ولی کارِ اول زیاد مهم نیست چون به درجه استادی نرسیده بودم. اولین تابلوی سوختی هم که کار کردم تخت حضرت سلیمان بود که مرحوم اشرف زاده با دیدن آن اشک ریختند و گفتند "من شاهد و ناظر زحمات پدر شما در این هنر بوده ام و خدا را شکر می کنم که شما زحمت پدرتان را زنده کردید".

و آخرین تابلویتان؟

من گل و مرغ خیلی ساختم، گل و مرغ های زیادی را با تشعیر طلای ۲۴ عیار ساختم. مینیاتور با تذهیب ساختم. درمجموع تابلوهای زیادی ساختم ولی تابلویی که شاهکار من بود و خیلی به آن علاقه داشتم و هنوز هم علاقه دارم تابلوی معراجم بود که از نظر مذهبی و هنری عالی بود. یعنی هم در ۱۰ رشته به درجه استادی رسیده بود و هم از نظر مذهبی زیرنظر حاج آقا احمد امامی و حاج آقا حسن امامی بود.

ایده خلق تابلوی معراج چگونه شکل گرفت؟

من به طور کلی سعی داشتم سوژه های مذهبی را برای کار انتخاب کنم. در زمان کودکی، کتاب های پدرم درباره تولد حضرت مسیح و زمانی که در آغوش حضرت مریم بود، تا زمان به صلیب کشیدنش را می دیدم. یک روز به پدر گفتم "حاج آقا چرا عکس جدّ من زیاد در کتابها دیده نمی شود و بیشتر عکس حضرت مسیح است؟". پدر ابتدا داستان مسیح و بعد پیغمبر و معراجشان را برایم شرح دادند و گفتند "اگر کسی به معراج شک کند کافر است". این در ذهنِ من ماند و آن روز تصمیم گرفتم وقتی همه هنرهای پدرم را یاد گرفتم معراج را به وسیله ۱۰ رشته هنری بسازم.

تابلوی معراج را چه سالی شروع کردید و چندسال طول کشید تا به اتمام رسید؟

من تابلوی معراج را در سال ۱۳۵۵ شروع کردم یعنی زمانی که ۴۲ ساله بودم. صبح ها روی تابلوی معراج کار می کردم که به حوصله و دقت بیشتری نیاز داشت و بعدازظهرها روی آثار دیگر کار میکردم. درنهایت بعد از ۳۰ سال، روز عید مبعث سال ۱۳۸۵ زمانی که ۷۲ سالم بود تابلوی معراج به پایان رسید، من برای این تابلو خواب های بسیاری دیدم.

چه خوابهایی؟

یک‌شب خواب دیدم که گذرنامه گرفتم و به زیارت میروم، بعد دیدم کنار تابلوی معراجم هستم و آنقدر آدم حضور دارند که فقط سرهایشان را میبینم. بعد خوابم را برای حاج آقا حسن امامی تعریف کردم و ایشان گفتند "خیلی ها روی این تابلو اعتقاد پیدا میکنند". چون تابلویی است که هم از نظر هنری و هم از نظر مذهبی کامل است، خدا به هر پیغمبری یک حُسن داد مثلاً به نوح عمر طولانی داد، به داوود آواز داد، موسی را عصا داد، اما خدا به پیغمبر ما معراج را داد، خدا اسرارش را به هیچ پیغمبری بجز پیغمبر ما نشان نداد. من هنگام خلق تابلوی معراج از نظر معنوی و مذهبی با "آیت الله حاج احمد امامی" مشورت می کردم، یکسال بعد از فوت ایشان خواب دیدم که گفتند "اسم خدا را در تابلوی معراجت بنویس" بعد که این خواب را برای "آیت الله حاج حسن امامی" تعریف کردم ایشان گفتندکه "منظورشان الله بوده است".

همچنین ۹ سال پیش، شبِ تولد جدّم امیرالمومنین، به ایشان توسل پیدا کردم و همان شب خواب دیدم که مرحوم حاج آیت الله احمد امامی و "استاد متین" به خوابم آمدند در حالیکه داشتند فرشته های تابلو را می ساختند؛ صبح روز بعد همانطور که روی فرشته ها کار می کردم کم کم به کار روی نورهای تابلو پرداختم. وقتی روی نورها کار می کردم دیدم چقدر جالب می توانم سر شعله ها را به صورت الله دربیاورم. پس از این کار، آقای صنیع زاده وقتی تابلو را دیدند پرسیدند که "آن الله وسطی را هم خودتان نوشته اید؟ " گفتم "موج نور است"، گفتند "انگار یک خوشنویس آن را نوشته است". آیت الله حاج حسن امامی نیز بعد از دیدن تابلو گفتند "خود شعله، نورِ الله است و نه دست من و نه دست شما در این کار نیست و دست غیبی در این کار است".

در تابلوی معراج از چه هنرهایی استفاده کرده اید؟

من در تابلوی معراج از ۱۰ رشته هنری استفاده کردم که هر ۱۰ رشته در سطح استادی است و قوی و ضعیف ندارد. سوخت، طرح، معرق، مینیاتور، تذهیب، تشعیر، خط، طلا، گل و مرغ، ۱۰ هنری هستند که در تابلوی معراج استفاده کرده ام.

برای مستند بودن مباحث مذهبی در تابلوی معراج، با چه کسانی مشاوره داشتید؟

بحث مذهبی تابلوی معراج زیر نظر آیت الله حاج آقا احمد امامی و آیت الله حاج آقا حسن امامی بود و حتی از شخص حاج احمد آقا دستنوشته دارم مبنی بر اینکه این تابلو از نظر مذهبی زیر نظر ایشان کار شد. من ۴ کتاب درباره معراج داشتم اما وقتی به حاج آقا احمد امامی نشان دادم ایشان گفتند "قبل از اینکه شما مطالعه کنید بدهید من مطالعه کنم" و بعد از اینکه کتابها را خواندند به من گفتند که راویِ یکی از این کتابها فردی سُنی بوده است.

تابلوی معراج در چه ابعادی ساخته شده است؟

 این تابلو ۱ متر در ۱ متر و ۳۰ سانتی متر است.

خطوط این تابلو توسط کدام هنرمندان نگارش شده است؟

"سُبحانَ الَذی اُسری بِعَبدِه لَیلاً مِنَ المَسجِدُ الحَرام اِلَی المَسجِدُ الاَقصی"و اسم چهار مَلِک مقدس که در چهار گوشه تابلو  وجود دارد به خط "مرحوم استاد فضائلی" است. برای مفهوم معراج نیز خیلی از شاعران شعرهایی به من دادند اما حاج آقا احمدامامی نپسندیدند. بعد خدا رحمت کند مرحوم "استاد حسن بِهنیا" که تخلصشان "متین" بود، ایشان رئیس انجمن شعرای اصفهان بودند و گفتند "هیچکس مثل نظامی برای معراج شعر نسروده است"، من گفتم ۳۰ مصراع میخواهم و ایشان از خسرو و شیرین نظامی ۳۰ مصراع را انتخاب کردند و به آیت الله حاج آقا احمد امامی که نشان دادم قبول کردند و گفتند "حالا بدهید به "استاد کرمعلی شیرازی" بنویسد" و من اشعار را به استاد کرمعلی شیرازی دادم و ایشان هم نوشتند و بعد در این تابلو همه این مصراعها حتی نقطه ها را بصورت معرق بریدم و کار کردم. من تمام آن ۳۰ مصراع را حفظ هستم. بعد از ۳۰ سال و اتمام نسبی تابلو، روزی از حاج آقا احمد امامی پرسیدم که "پیامبر در معراج دستشان بالا بود و ذکری می گفتند، آن ذکر چه بود؟ " ایشان گفتند صبر کنید من کتابها را ببینم و بعد میگویم. بعد به من گفتند که ذکر پیغمبر، لاحَول و لاقوُه اِلا بالله بوده است. بعد من به "استاد شادمان" گفتم و ایشان روز عید مبعث سال ۸۵ آمدند و وضو گرفتند و ذکر را نوشتند و من ستاره ها و ماه را تمام کردم.

این ۳۰ مصراع منتخب از شعر خسرو و شیرین نظامی، کدام است؟

شبی رُخ تافته زین دیر فانی / به خلوت در سرای اُم هانی

رسیده جبرئیل از بیت معمور / بُراقی برق سِیر آورده از نور

چو مرغی از مدینه بر پریده / به اقصی الغایت اقصی رسیده

چو جبریل از رکابش باز پس گشت / عنان بر زد ز میکائیل بگذشت

سِرافیل آمد و بر پر نشاندش / به هودِج خانه رَفرَف رساندش

ز رفرف بر رَف طوبی عَلَم زد / وز آنجا بر سر سِدرِه قدم زد

چو بنوشت آسمان را فرش بر فرش / به استقبالش آمد تارک عرش

فرس بیرون جهان از کل کونین / علَم زد بر سریر قاب قوسین

قدم بسرقع ز روی خویش برداشت / حجاب کاینات از پیش برداشت

و زان دیدن که حیرت حاصلش بود / دلش در چشم و چشمش در دلش بود

محمد در مکان بی مکانی / پدید آمد نشان بی نشانی

خطاب آمد که ای مقصود درگاه / هر آن حاجت که مقصود است در خواه

گنه کاران امت را دعا کرد / خدایش جمله حاجت ها روا کرد

چو پوشید از کرامت خلعت خاص / بیامد باز پس با گنج اخلاص

خلایق را برات شادی آورد / ز دوزخ نامه آزادی آورد

تذهیب در تابلوی معراج را با چه سبکی انجام دادید؟

تذهیب در حاشیه‌های دور تابلو با سبک صفوی انجام شد.

در تابلوی معراج از چه رنگهایی استفاده کرده اید؟

من از چند نوع رنگ استفاده کردم. یادم هست موقع یاد گرفتن دباغی، استاد دباغ به من میگفت چطور پشم را از پوست جدا کنم و من ۳۰ تکه را پاره کردم تا توانستم رخ گیری کنم، سر انگشتانم همه زخم شده بود. بعد استاد دیگری آمد و رنگ کردن چرم را به من یاد داد. بعد از آن بود که من در معراجم رنگ آمیزی کردم البته همه با رنگ در آثارشان نقاشی می کنند اما من این کار را نمی کردم بلکه چرم هایی که قبلاً رنگ کرده بودم را در تابلو استفاده و کار کردم.

شما در خلق تابلوی معراج به اصول هنری توجه داشتید و مسائل مذهبی را نیز زیر نظر کارشناسان متخصص بررسی کرده اید. این چنین مستند کارکردن چقدر ضرورت دارد؟

اگر هنرمندان در خلق آثار به تمام جنبه ها توجه کنند تا اثری کاملاً مستند ایجاد کند آن اثر اهمیت بسیاری خواهد داشت چراکه منطبق با واقعیت است؛ اما همینطور کار کردن و فروختن فایده ندارد! مهم این است که هنرمند تلاش کند که کارِ خوب خلق کند. پدرم به من می گفتند "اگر برای هنر کار کردی هنرمند هستی ولی اگر برای پول کار کردی هنرمند نیستی".

در این خانه بودید که معراج تمام شد؟

نه، در ساختمان ۴۰۰ خیابان بازارچه پل بزرگمهر بودم که تقریباً تابلوی معراج را به پایان رساندم و بعد به این خانه در خیابان مشتاق دوم آمدیم و امضا و دعایش در این خانه انجام شد.

تابلوی معراج را فروختید؟

بله، معراجم را فروختم. یکی آمد و آن را خرید و بُرد ولی هنوز تکلیفش معلوم نیست! من از غصۀ تابلوی معراج دوسال است که مریض شدم و دیگر نمی توانم کار کنم و همه اش خوابیده ام. آمدند و تابلو را خریدند ولی یک مقدار پول دادند و بعد سر بقیۀ پول بازی درآوردند! من به آنها اعتماد کردم چون گفتند وضع مالی شان خوب است و می توانند پول تابلو را بپردازند. ضمن اینکه شنیده بودم که از نظر دینداری و مذهبی هم آدمهای درستی هستند ولی فریب خوردم! هنوز هم تکلیف معراجم معلوم نیست درحالیکه تابلو را برده اند! من اشتباه کردم تابلو را دادم ببرند، بعد از آن هرچه گفتم تابلویم را پس بدهید من پول نمی خواهم اما پس ندادند!

چقدر به تابلوی معراج علاقه دارید؟

من حتی شبها روی زمین در پایین تابلوی معراجم می خوابیدم. ۳۹ سال من با این تابلو زندگی کردم. خیلی به آن علاقه دارم. در این دوسال که تابلوی معراج را دیگر در کنارم ندارم بیمار شده ام. من وضو می گرفتم و دو رکعت نماز میخواندم و بعد روی تابلوی معراج کار میکردم، بعد دیدم نماز خواندن کمی وقت گیر است برای همین فقط وضو می گرفتم و بعد کار روی تابلوی معراجم را شروع می کردم. من با وضو این تابلو را تمام کردم. در این ۳۰ سال که روی این تابلو کار می کردم مکه عُمره رفتم، کربلا رفتم ولی همینطور پریشان بودم تا برگردم و به سراغ معراجم بروم.

خانۀ ما در زمان جنگ در نزدیکی پل بزرگمهر بود و یادم هست که آقای ادیب برومند تلفن زدند و گفتند آن قسمت که شما هستید بمباران می شود بهتر است به منزل برادرِ من در دروازه شیراز بروید، به همین دلیل من تابلویم را روی میز گذاشتم و رویش پتو انداختم و دورش آیت الکرسی خواندم و با برادرم به سمت آن خانه رفتیم اما بعد از مدتی بعد به برادرم گفتم من دیگر آنجا نمی مانم چون می خواهم اگر بُمبی افتاد و معراج من آسیب دید خودم هم با معراجم نابود بشوم و به این ترتیب برگشتم و الحمدالله طوری نشد هرچند که برای افرادی که برایشان اتفاقی افتاد ناراحت بودم اما من واقعاً ناراحتِ معراجم بودم.

این علاقه دربارۀ آثار دیگرتان هم وجود داشت؟

من کلاً به کارم خیلی علاقه داشتم ولی علاقه به تابلوی معراج چیز دیگری بود، ولی بر روی همه آثارم وقت می گذاشتم و با تمام وجودم کار می کردم. من روزها کار می کردم و گاهی نصف شب بلند می شدم و مشق می کردم. از ۱۸ سالگی تمام فکر و علاقۀ من متوجه هنر بود تا خوب کار کنم. مثلاً صبح که می شد نماز می خواندم، صبحانه می خوردم و می نشستم سرکار، البته خسته می شدم و ۱۰ دقیقه پشت میزم می خوابیدم ولی بعد بلند می شدم و دوباره تا ظهر کار می کردم و ظهر بلند می شدم نماز می خواندم، ناهار می خوردم و تا شب کار می کردم و بعد نماز می خواندم و شام می خوردم و یک مقدار طرح می کردم. مادر و مادربزرگم و برادرم و دخترم که بچه بود در یک اتاق می خوابیدند و من با خواهر کوچکم و خدمتکار در یک اتاق دیگر می خوابیدیم. من نصف شب بلند می شدم و چراغ روشن می کردم و کار می کردم و طرح می کردم و سعی می کردم تا جایی که در توانم هست بهترین کار را انجام بدهم.

این گفتگو ادامه دارد...

شیرین مستغاثی

کد خبر 307776

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.