از چهار راه حکیم نظامی که عبور کنی، در قلب نظر شرقی، کلیسای خوش نقش و نگار «وانکـ» چشم هر بیننده ای را مسحور می کند. آری اینجا اصفهان است؛ محله جلفا...
ارمنیان صدها سال است که در اصفهان و مناطق اطراف آن همچون فریدن و چهار محال و بختیاری زندگی می کنند.
ارامنه اصفهان گروهی از مردم ارمنی تبار جلفا هستند که پس از کوچ بزرگ از جلفا یعنی در سال ۱۶۰۵ به دستور شاه عباس به اصفهان آمده و در این مکان ساکن شدند. اگرچه شاید در ابتدا با میل و رغبت به این مکان نیامدند اما در حال حاضر وطنشان ایران است و خود را اصفهانی اصیل می دانند و به آداب شهروندی پایبندند.
حالا در نیمه نخست دی ماه بیش از هر چیز، بوی سال نوی مسیحی در این منطقه به مشام می رسد. این روزها ارامنه برای تدارک جشن هایشان، سخت در جنب و جوش اند. پشت شیشه مغازههایشان تصاویری چسبانده شده که آغاز سال نوی میلادی را تبریک می گوید، تصویر بابانوئل و مجسمه و عروسک او در هر نقطه ای از این منطقه دیده میشود و مهمتر و زیباتر از همه درخت کاجی است که با ریسمانهای رنگارنگ تزیین شده و چشم هر بیننده ای را به خود خیره می کند.
بزرگتر ها شاید بیشتر از بقیه در جنب و جوش باشند؛ از این مغازه به آن مغازه می روند تا برای عزیزانشان هدیه های چشمگیر و دوست داشتنی بخرند، از حالا برای جشن اول ژانویه مهمان دعوت می کنند و در وقت استراحتشان هم به شیرینی های خانگی فکر می کنند که قرار است برای جشن بپزند.
کوچکترها اگرچه دغدغه فکری بزرگترها را ندارند اما این روزها ذهنشان فقط درگیر آن ریش سفید قرمز پوش است. آری بابانوئل مهربان که نوستالژی کودکیِ چند نسل به شمار می آید. آندو پسر بچه 7 ساله که همراه مادرش برای خرید به خیابان آمده از آرزوهایش به خبرنگار ایمنا می گوید: دوست دارم امسال بابانوئل برایم یک جفت کفش اسکیت و یک عالمه اسمارتیز بیاورد.
برقی در چشمانش موج می زند و ادامه می دهد: من و خواهر کوچکترم امسال تصمیم گرفتیم خودمان را به خواب بزنیم و وقتی بابانوئل به اتاقمان آمد او را غافلگیر کنیم تا عید را با ما بماند.
مادر آندو اگرچه مانند پسرش هیجان زده نیست اما می گوید که عاشق مراسم سال نو است و می افزاید: از اول دی ماه در تدارک مراسم بوده ایم، درخت کاج خریدیم، لباس و هدیه هایمان را آماده کردیم و شیرینی پختیم. شیرینیهای مرسوم شب کریسمس هم از گذشته تا امروز بیشتر از همه چند شیرینی خاص بودهاند که «پیروک» و «گاتا» دو تا از شناختهشدهترین و رایجترین این شیرینیها و نانها هستند.
از او در مورد غذای ویژه مراسمشان سوال می کنم که می گوید: غذاها متنوع است اما جالب است بدانید بسیاری از ما سبزی پلو با ماهی و کوکو درست می کنیم که از این نظر مراسممان با نوروز شما شباهت دارد.
از او می پرسم که فلسفه این غذا چیست؟ او هم مانند سایر ارامنه اهل اطاله کلام نیست و تنها می گوید نمی دانم.
مغازه ای با نام آرارات با یک کاج بزرگ تزیین شده توجم را جلب می کند؛ آرارات را که می دانید؛ نام رشته کوهی است در ارمنستان که دو قله ماسیس کوچک و ماسیس بزرگ را در بلندترین نقاط خود دارد؛ این کوهستان برفی، جزء مفاخر ارمنی هاست و نماد نوستالژیک سرزمینی از دست رفته برای این ملت مهاجر است.
آرارات برای خود مردمان کشور ارمنستان هم خیلی عزیز است و هر چیز مهمشان را با آن نامگذاری کرده اند؛ از جمله بزرگ ترین و پرطرفدارترین تیم فوتبالشان که به شهر «ایروان» تعلق دارد.
وارد مغازه که می شوم عطر قهوه مدهوشم می کند؛ پیرمرد صاحب مغازه به رسم ادب نیم خیز می شود، با لبخند کوتاهش ردیف سفید دندانهایش مثل مرواید میدرخشد اما وقتی می گویم خبرنگارم، ترشرو میشود و میگوید مصاحبه نمی کنم.
وقتی به او اطمینان می دهم مصاحبه مکتوب است و نه اسمش چاپ می شود و نه عکسش منتشر می گردد با یک لبخند کوچک رضایت خود را اعلام می کند.
لازم نیست خیلی از او سوال کنم؛ خودش صاحب نظر است و حرف برای گفتن زیاد دارد؛ او میگوید: دهم دی ماه راس ساعت 12 شب سال تحویل میشود و سال نو آغاز می شود. آن شب را دور هم جشن می گیریم و غذاهای خوش طعم و نوشیدنی های دلچسب می خوریم. به فرزندان و عزیزانمان هدیه می دهیم و برایشان آرزوی سلامت می کنیم.
میگوید: عید ما از جنبه هایی به نوروز شباهت دارد ولی ما به یکدیگر پول نقد به عنوان هدیه نمی دهیم.
سپس میخندند و ادامه میدهد: کار و کاسبیمان را هم 13 روز تعطیل نمیکنیم. شب اول ژانویه، ناقوس کلیساها به نشانه آغاز سال نو به صدا درمیآیند؛ درست راس ساعت 12، سرمان را به سمت آسمان می گیریم و از خداوند طلب بخشش می کنیم و برای سلامتی و امنیت دعا می کنیم. فردا صبحش به کلیسا می رویم، شمع می سوزانیم، عود دود می کنیم و مراسم مذهبی را به جا می آوریم.
کلام که به اینجا میرسد خیلی رک میگوید که دیگر وقت ندارد، توضیحات بیشتری بدهد؛ از او تشکر کرده و مغازه را ترک می کنم.
صاحب مغازه جنب آن، آنیا و ناربه هستند؛ با خوش رویی دعوتم را قبول میکنند و در مورد سنتهای کریسمس میگویند: سنتهای کریسمس دربرگیرنده نصب تصویر سنتی تولد مسیح، تزئین درخت کریسمس و تبادل هدیه و کارت تبریک و حضور بابانوئل در شب عید کریسمس است و محورهای این عید بر ترویج حسن نیت، بخشندگی، مهربانی و گردهمایی های خانوادگی استوار است.
صحبتشان که گل میکند از آنها میپرسم دوست داشتید در کدام کشور دنیا کریسمس را جشن بگیرید که می گویند " معلوم است ایران، اینجا وطن ماست ما ایرانی هستیم. مادران و مادربزرگهایمان هم ایرانی اند. دولت هم که ما را تا حد نیاز آزاد گذاشته تا مراسم مذهبیمان را برگزار کنیم؛ پس دیگر بهانه ای برای اعتراض باقی نمی ماند، ما ایرانی هستیم و ایرانی باقی می مانیم و در مواقع حساس که وطنمان به کمک ما هم نیاز دارد از هیچ کمکی دریغ نمی کنیم.
وقت برای صحبت بیشتر باقی نمانده است؛ موقع خداحافظی آنیا دستم را به گرمی می فشارد و می گوید: صحبتهایمان کی چاپ می شود؟ از او شماره تلفنی میخواهم تا زمان چاپ گزارش را در اختیارش قرار دهم اما امتناع میکند و می گوید هر وقت که چاپ شد بالاخره با خبر می شوم و با لبخند خداحافظی می کند.
عقربهها ساعت 9 و نیم شب را نشان می دهند. کنار میدان جلفا هنوز دختر بچه ای کلاه بابانوئل در دست گرفته و با هیجان با مادرش صحبت می کند، زبانشان را که نمی فهمم ولی هیجان کلامش نشان میدهد از کریسمس و آرزوهایش سخن می گوید، آرزوهایی که مثل آرزوی همه کودکان سرزمینم شیرین است.
اینجا ایران است، اصفهان و محله جلفا... مکانی که ارامنه و مسلمانان در کنار یکدیگر زندگی می کنند و قلب همه شان برای این وطن می تپد ...
/یسنا سنایی
ارمنیان صدها سال است که در اصفهان و مناطق اطراف آن همچون فریدن و چهار محال و بختیاری زندگی می کنند.
ارامنه اصفهان گروهی از مردم ارمنی تبار جلفا هستند که پس از کوچ بزرگ از جلفا یعنی در سال ۱۶۰۵ به دستور شاه عباس به اصفهان آمده و در این مکان ساکن شدند. اگرچه شاید در ابتدا با میل و رغبت به این مکان نیامدند اما در حال حاضر وطنشان ایران است و خود را اصفهانی اصیل می دانند و به آداب شهروندی پایبندند.
حالا در نیمه نخست دی ماه بیش از هر چیز، بوی سال نوی مسیحی در این منطقه به مشام می رسد. این روزها ارامنه برای تدارک جشن هایشان، سخت در جنب و جوش اند. پشت شیشه مغازههایشان تصاویری چسبانده شده که آغاز سال نوی میلادی را تبریک می گوید، تصویر بابانوئل و مجسمه و عروسک او در هر نقطه ای از این منطقه دیده میشود و مهمتر و زیباتر از همه درخت کاجی است که با ریسمانهای رنگارنگ تزیین شده و چشم هر بیننده ای را به خود خیره می کند.
بزرگتر ها شاید بیشتر از بقیه در جنب و جوش باشند؛ از این مغازه به آن مغازه می روند تا برای عزیزانشان هدیه های چشمگیر و دوست داشتنی بخرند، از حالا برای جشن اول ژانویه مهمان دعوت می کنند و در وقت استراحتشان هم به شیرینی های خانگی فکر می کنند که قرار است برای جشن بپزند.
کوچکترها اگرچه دغدغه فکری بزرگترها را ندارند اما این روزها ذهنشان فقط درگیر آن ریش سفید قرمز پوش است. آری بابانوئل مهربان که نوستالژی کودکیِ چند نسل به شمار می آید. آندو پسر بچه 7 ساله که همراه مادرش برای خرید به خیابان آمده از آرزوهایش به خبرنگار ایمنا می گوید: دوست دارم امسال بابانوئل برایم یک جفت کفش اسکیت و یک عالمه اسمارتیز بیاورد.
برقی در چشمانش موج می زند و ادامه می دهد: من و خواهر کوچکترم امسال تصمیم گرفتیم خودمان را به خواب بزنیم و وقتی بابانوئل به اتاقمان آمد او را غافلگیر کنیم تا عید را با ما بماند.
مادر آندو اگرچه مانند پسرش هیجان زده نیست اما می گوید که عاشق مراسم سال نو است و می افزاید: از اول دی ماه در تدارک مراسم بوده ایم، درخت کاج خریدیم، لباس و هدیه هایمان را آماده کردیم و شیرینی پختیم. شیرینیهای مرسوم شب کریسمس هم از گذشته تا امروز بیشتر از همه چند شیرینی خاص بودهاند که «پیروک» و «گاتا» دو تا از شناختهشدهترین و رایجترین این شیرینیها و نانها هستند.
از او در مورد غذای ویژه مراسمشان سوال می کنم که می گوید: غذاها متنوع است اما جالب است بدانید بسیاری از ما سبزی پلو با ماهی و کوکو درست می کنیم که از این نظر مراسممان با نوروز شما شباهت دارد.
از او می پرسم که فلسفه این غذا چیست؟ او هم مانند سایر ارامنه اهل اطاله کلام نیست و تنها می گوید نمی دانم.
مغازه ای با نام آرارات با یک کاج بزرگ تزیین شده توجم را جلب می کند؛ آرارات را که می دانید؛ نام رشته کوهی است در ارمنستان که دو قله ماسیس کوچک و ماسیس بزرگ را در بلندترین نقاط خود دارد؛ این کوهستان برفی، جزء مفاخر ارمنی هاست و نماد نوستالژیک سرزمینی از دست رفته برای این ملت مهاجر است.
آرارات برای خود مردمان کشور ارمنستان هم خیلی عزیز است و هر چیز مهمشان را با آن نامگذاری کرده اند؛ از جمله بزرگ ترین و پرطرفدارترین تیم فوتبالشان که به شهر «ایروان» تعلق دارد.
وارد مغازه که می شوم عطر قهوه مدهوشم می کند؛ پیرمرد صاحب مغازه به رسم ادب نیم خیز می شود، با لبخند کوتاهش ردیف سفید دندانهایش مثل مرواید میدرخشد اما وقتی می گویم خبرنگارم، ترشرو میشود و میگوید مصاحبه نمی کنم.
وقتی به او اطمینان می دهم مصاحبه مکتوب است و نه اسمش چاپ می شود و نه عکسش منتشر می گردد با یک لبخند کوچک رضایت خود را اعلام می کند.
لازم نیست خیلی از او سوال کنم؛ خودش صاحب نظر است و حرف برای گفتن زیاد دارد؛ او میگوید: دهم دی ماه راس ساعت 12 شب سال تحویل میشود و سال نو آغاز می شود. آن شب را دور هم جشن می گیریم و غذاهای خوش طعم و نوشیدنی های دلچسب می خوریم. به فرزندان و عزیزانمان هدیه می دهیم و برایشان آرزوی سلامت می کنیم.
میگوید: عید ما از جنبه هایی به نوروز شباهت دارد ولی ما به یکدیگر پول نقد به عنوان هدیه نمی دهیم.
سپس میخندند و ادامه میدهد: کار و کاسبیمان را هم 13 روز تعطیل نمیکنیم. شب اول ژانویه، ناقوس کلیساها به نشانه آغاز سال نو به صدا درمیآیند؛ درست راس ساعت 12، سرمان را به سمت آسمان می گیریم و از خداوند طلب بخشش می کنیم و برای سلامتی و امنیت دعا می کنیم. فردا صبحش به کلیسا می رویم، شمع می سوزانیم، عود دود می کنیم و مراسم مذهبی را به جا می آوریم.
کلام که به اینجا میرسد خیلی رک میگوید که دیگر وقت ندارد، توضیحات بیشتری بدهد؛ از او تشکر کرده و مغازه را ترک می کنم.
صاحب مغازه جنب آن، آنیا و ناربه هستند؛ با خوش رویی دعوتم را قبول میکنند و در مورد سنتهای کریسمس میگویند: سنتهای کریسمس دربرگیرنده نصب تصویر سنتی تولد مسیح، تزئین درخت کریسمس و تبادل هدیه و کارت تبریک و حضور بابانوئل در شب عید کریسمس است و محورهای این عید بر ترویج حسن نیت، بخشندگی، مهربانی و گردهمایی های خانوادگی استوار است.
صحبتشان که گل میکند از آنها میپرسم دوست داشتید در کدام کشور دنیا کریسمس را جشن بگیرید که می گویند " معلوم است ایران، اینجا وطن ماست ما ایرانی هستیم. مادران و مادربزرگهایمان هم ایرانی اند. دولت هم که ما را تا حد نیاز آزاد گذاشته تا مراسم مذهبیمان را برگزار کنیم؛ پس دیگر بهانه ای برای اعتراض باقی نمی ماند، ما ایرانی هستیم و ایرانی باقی می مانیم و در مواقع حساس که وطنمان به کمک ما هم نیاز دارد از هیچ کمکی دریغ نمی کنیم.
وقت برای صحبت بیشتر باقی نمانده است؛ موقع خداحافظی آنیا دستم را به گرمی می فشارد و می گوید: صحبتهایمان کی چاپ می شود؟ از او شماره تلفنی میخواهم تا زمان چاپ گزارش را در اختیارش قرار دهم اما امتناع میکند و می گوید هر وقت که چاپ شد بالاخره با خبر می شوم و با لبخند خداحافظی می کند.
عقربهها ساعت 9 و نیم شب را نشان می دهند. کنار میدان جلفا هنوز دختر بچه ای کلاه بابانوئل در دست گرفته و با هیجان با مادرش صحبت می کند، زبانشان را که نمی فهمم ولی هیجان کلامش نشان میدهد از کریسمس و آرزوهایش سخن می گوید، آرزوهایی که مثل آرزوی همه کودکان سرزمینم شیرین است.
اینجا ایران است، اصفهان و محله جلفا... مکانی که ارامنه و مسلمانان در کنار یکدیگر زندگی می کنند و قلب همه شان برای این وطن می تپد ...
/یسنا سنایی
نظر شما