در سرزمین ما شاعران پس از مرگ زنده می‌شوند

اکبر اکسیر شاعر نام‌آشنای گیلانی نام بزرگی در تاریخ ادبیات ایران است، اما اعتقاد دارد در سرزمین ما شاعران بعد از مرگ زنده می‌شوند. او در گفت‌وگویی اختصاصی با ایمنا به شرح زندگی شاعری می‌پردازد که پدر شعر نو فرانو نامیده شده، اما پس از ۴۵ سال شعر و شاعری و روزنامه‌نگاری، خودش را پنج‌ساله می‌داند.

به گزارش خبرگزاری ایمنا در گیلان، اکبر اکسیر یکی از خاص‌ترین شاعران طنزپرداز معاصر ایرانی و مُبدع شعر فرانو است. وی متولد چهارم اسفند ۱۳۳۲ در آستارا، کارشناس و دبیر بازنشسته ادبیات فارسی و گرافیست است. شاید بیشتر از هر چیزی خصوصیات اخلاقی اکسیر، او را از سایر شاعران طنزپرداز متمایز کرده باشد؛ انسانی ساده، آرام، متین، مهربان و خوش‌برخورد که به قول معروف در مواجهه با مشکلات زندگی همچون زودپز هر وقت جوش می‌آورد، در کمال آرامش سوت می‌زند.

به بهانه انتشار گزینه طنز شعر فرانو تصمیم گرفتیم به دفتر انتشارات فرانو در شهر بندر مرزی آستارا برویم و گفت‌وگویی متفاوت با او داشته باشیم، همان‌گونه که انتظار داشتیم، او با آغوش باز از ما استقبال کرد و با صمیمیت وصف‌ناپذیری به تک‌تک سوالات ما پاسخ داد.

در طول گفت‌وگو بارها ما را خنداند و با تعصب خاصی نسبت به فرهنگ غنی آستارا سخن گفت و دلبستگی‌اش را نسبت به «ملیحه» همسر، پسرانش «عرفان و ایثار» و نوه‌هایش «حدیث و لنا» بیان کرد.

مجموعه شعرهای «در سوگ سپیداران»، «بفرمایید بنشینید صندلی عزیز»، «زنبورهای عسل دیابت گرفته‌اند»، «پسته لال سکوت دندان‌شکن است»، «ملخ‌های حاصل‌خیز»، «مالاریا»، «ما کو تا اونا شیم؟»، «من هارا شورا هارا»، «مارمولک‌های هاچ‌بک» و «رادیاتور» از مهم‌ترین آثار اکبر اکسیر است. او در سال ۱۳۹۹ نشان درجه یک هنری را از سوی شورای ارزشیابی هنرمندان، نویسندگان و شاعران کشور دریافت کرده است.

شعر فرانو جریان نو در شعر معاصر است که متأثر از شعر دهه هفتاد است و پس از افول آن، با درون‌مایه و محتوای طنزگونه به عرصه آمد؛ فرانو از سال ۱۳۸۱ توسط اکبر اکسیر بنیان نهاده شده است. فرانو با کلمات ساده، ضرب‌المثل‌ها و اصطلاحات عامیانه بازی می‌کند تا مفهوم خود را ادا کند.

آنچه در ادامه می‌خوانید حاصل گفت‌وگوی خبرنگار ایمنا با اکبر اکسیر، پدر شعر فرانو است.

ایمنا: آیا شاعران در عالم دیگری سیر می‌کنند؟ در این مورد توضیح دهید و از خودتان و اینکه روزگارتان چگونه می‌گذرد، بگویید.

اکسیر: سوال شما مرا یاد خاطره‌ای انداخت، نیمه‌های شب با زنگ تلفن از خواب پریدم، یکی پرسید: آقای اکسیر پیر مغان یعنی چه؟ گفتم آقا شما الان وقت گیر آورده‌اید؟ گفت می‌بخشید، من خیال کردم شاعران نمی‌خوابند، جواب دادم مگر شاعر جغد است و باقی قضایا… حالا شما می‌پرسید روزتان را چطور سپری می‌کنید؟ راستش را بخواهید مثل سایر بازنشسته‌ها، صبح با خریدن نان و خوردن صبحانه ملیحه خانم، روزم را آغاز می‌کنم.

پس از دیدن برنامه کودک شبکه اردبیل و شستن ظرف‌های دیشب به هنرکده می‌روم، ساعت حدود یک به خانه برمی‌گردم. ملیحه خانم نهارم می‌دهد. اخبار ساعت دو را در خواب و بیداری گوش می‌دهم. پس از شستن ظرف‌های نهار، البته عجولانه و شستن مجدد توسط ملیحه خانم برای پیاده‌روی به کنار دریا می‌رویم، بعد از حدود نیم‌ساعت پیاده‌روی، با خرید نان و گردشی در شهر، به خانه برمی‌گردیم، بعد از شام مختصر و خوردن قرص‌ها، من در تلویزیون کارتون می‌بینم و ملیحه هم به سریال‌های خودش می‌رسد.

کور خوانده‌اید! از مطالعه کتاب و شنیدن موسیقی علمی و سرودن شعر و کارهای روشن‌فکری خبری نیست؛ مثل بچه آدم می‌خوابم و نیمه‌های شب با ضربات مهیب ملیحه خانم، بیدار می‌شوم چون در خواب یا فریاد می‌زنم یا گریه می‌کنم و حرف‌های فرانویی می‌زنم!

ایمنا: شاعر پرکاری هستید، در مقابل این همه تلاش ادبی، حتماً به حقوق بازنشستگی و یارانه نیازی ندارید، کار و کاسبی‌تان چگونه است؟

اکسیر: معلم بازنشسته‌ای هستم که حدود ۳۰ سال ادبیات فارسی را با لهجه ترکی تدریس کرده‌ام. آن هم با شوخی و طنز، هیچ‌کدام از شاگردانم نمره قبولی نگرفتند، چون خیال می‌کردند که من شوخی می‌کنم؛ در حال حاضر، در هنرکده کوچکم که آرم طراحی می‌کردم، انتشارات فرانو را راه انداخته‌ام و کتاب شعر جوانان آستارایی را منتشر می‌کنیم؛ مدیر و صاحب امتیاز آن عرفان و امور هنری با ایثار است.

در هنرکده از نوشتن پرده تسلیت معذور بودم، چراکه مشتری مادرمرده، از بس گریه می‌کرد، دستمزدم فراموش می‌شد. هنوز هم برای ملیحه سوال مانده است که با این همه مصاحبه و نقد و شعر چرا من میلیونر نمی‌شوم؟! بعد از دستمزد نصف و نیمه، حق‌التالیف تجدید چاپ کتاب‌ها به دادم می‌رسد، برای اینکه در سرزمین گل و بلبل، نویسندگی و شاعری شغل نیست، بلکه مصیبت است.

یک جنون روزمره که خود را هیچ، اهل و عیال را نیز بیچاره می‌کند (با سپاس از شکیبایی و صبر جزیل ملیحه خانم)، برای همین سفارش کرده‌ام که پس از مرگ برایم آب و نان بگذارند، چراکه در سرزمین ما شاعران بعد از مرگ زنده می‌شوند.

در سرزمین ما شاعران بعد از مرگ زنده می‌شوند / یک شاعر شهرستانی همه کاره هیچ کاره است

ایمنا: یک شاعر شهرستانی با یک شاعر تهرانی چه فرقی دارد؟

اکسیر: یک شاعر در شهرستان یا روستای خود، همه‌کاره هیچ‌کاره است، جز تعمیر اگزوز و خالی کردن آب حوض، همه کار می‌کنم؛ یکی برای سنگ قبر مادرزنش شعر می‌خواهد، یکی برای نوه‌اش نام جدید و انژکتوری! یکی درخواست پر کردن فرم دارد، یکی هزینه می‌خواهد، یکی برای مشاوره انتخاب شرکتش می‌آید، یکی برای برای تعمیر شعر و ویرایش داستان (بدون هیچ کارمزد و مبلغی)، یکی برای فرزند دبستانی‌اش انشا می‌خواهد، یکی برای پزشک معالجش لوح تقدیر، خلاصه تمام این‌ها تجربه‌هایی است که موتور طنز مرا گرم می‌کنند.

ایمنا: مردم آستارا شما را دوست دارند، آیا این را باور می‌کنید؟ چگونه به این جایگاه رسیده‌اید؟

اکسیر: ۳۰ سال خدمت معلمی، ۴۵ سال شعر و شاعری و روزنامه‌نگاری، ۴۰ سال خوشنویسی و گرافیک که در مجموع ۱۱۵ سال می‌شود، از چشم اهالی شریف آستارا پنهان نیست، مردم واقعاً حسابرس خوبی هستند و به خادمان خود احترام می‌گذارند.

اگر روزی در صف نان باشم، مرا با احترام به ته صف هُل می‌دهند، در دادن نسیه با دو برابر قیمت استقبال می‌کنند، سوژه‌های جالبی به من پیشنهاد می‌دهند، مردم به اهل قلم احترام خاصی می‌گذارند، اما هیچ‌کس دلسوزتر از ملیحه نیست، هفته اول که حقوق و یارانه تمام می‌شود، با اعتماد و افتخار زائدالوصفی می‌گوید که نگران نباش، خیال کن ماه رمضان تمام نشده است!

ایمنا: در تمام نوشته‌هایتان حتی در مصاحبه با شبکه چهار، نام آستارا را بسیار تکرار می‌کنید، در خصوص علاقه به زادگاهتان حرف بزنید؟

اکسیر: آستارا در تمام شعرها و نوشته‌هایم جا دارد، مثل کلمه ملیحه در شعرهایم، من بچه محله آبروان هستم، مسجد محله ما کنار رودخانه مرداب قرار گرفته است و اهالی شریف، اهل دل، هنرمند و مؤدب زیاد دارد؛ آبروان دفتر خاطرات ماست.

آستارا در گوشه‌ای دنج از مرز ایران و آذربایجان، در مربعی از کوه و جنگل و رود و دریا واقع شده و شاعرخیز و شعرپرور است. مدرسه حکیم نظامی‌اش با خاطرات نیما یوشیج پا به پای دارالفنون ایستاده و صادرات مهمش به شهرهای هم‌جوار، معلم بوده است. آستارا برای آستارایی‌ها نام مبارکی است، عزیز مثل مادر!

ایمنا: دوستانی که با شما آشنایی نزدیکی دارند، می‌گویند، به‌هیچ‌وجه به شاعر جماعت شباهت ندارید، نه تیپ آن‌چنانی می‌زنید، نه خودتان را می‌گیرید.

اکسیر: من برخلاف این توصیفات به هرچه شبیه‌ام جز شاعر جماعت، چراکه همبازی کودک درون هستم، پنج سال سن دارم، پرجنب‌وجوش، پر از شیطنت کودکانه، ملیحه فقط می‌داند، این کودک چه جانوری است! من با فضاهای جدی با آدم‌های بسیار مؤدب مشکل دارم، از پز روشنفکری، از کلاه چگوارایی، عینک بوف کوری، ریش پروفسوری و پوشش اجق‌وجق بیزارم، ساده و خاکی و صمیمی هستم، مثل تلویزیون‌های سیاه و سفید، برای نقد، کتاب‌های رسیده را می‌خوانم، در مورد ورزش هم باید بگویم که ورزش دوومیدانی را برای فرار از دست طلبکاران دوست دارم.

ایمنا: شما کمتر اهل سفر و گردش هستید، ایام فراغت خود را چگونه سپری می‌کنید، مثل شاعران از گوشه دنج و مناطق ییلاقی و سرسبز خوشتان می‌آید یا سرگرمی دیگری دارید؟

اکسیر: تمام لحظات من تفریح است، از کار در خانه گرفته تا پیاده‌روی با ملیحه کنار دریا، روزهای بارانی هم از پیاده‌روی در سطح شهر و قدم زدن در بازارچه ساحلی، برای دیدن مردم، نه برای خرید، لذت می‌برم.

من از ازدحام و شلوغی خوشم می‌آید، تماشای کوه و دریا خوشحالم نمی‌کند، از دیدن مناظر طبیعی دلم به هم می‌خورد، از بس باران دیده‌ام خسته شده‌ام، در آستارا غیر از قورباغه و من و اردک، همه‌چیز زنگ می‌زند، حتی آلومینیم! در ضمن کمک به ملیحه در کارهای خانه و آمدن نوه‌های عزیزمان حدیث و لنا (که از آمدنشان خوشحال و از رفتنشان خوشحال‌تر می‌شوم) تفریح من است.

ایمنا: شاعران را آدم‌های خیال‌پردازی می‌شناسیم، شما چگونه‌اید؟

اکسیر: آدم خیال‌پردازی نیستم، آن‌قدر غرق در واقعیت‌های روزانه‌ام که وقتی برای خیال‌پردازی نیست؛ سر برج هنگام دریافت حقوق و یارانه، تخیل من به کار می‌افتد. من و ملیحه خیال‌پرداز می‌شویم، از مسافرت به اروپا و خرید از دبی گرفته تا رفتن به مراسم نوبل و اسکار، چنان غرق خیالات می‌شوم که ملیحه با آوردن فیش آب، برق، گاز، تلفن و موبایل، مرا از عالم هپروت درمی‌آورد.

راستی اگر خیالات شاعرها به قلم بیاید، رمان سیال ذهن جذابی می‌شود که تن گابریل گارسیا مارکز را در گور می‌لرزاند.

در سرزمین ما شاعران بعد از مرگ زنده می‌شوند / یک شاعر شهرستانی همه کاره هیچ کاره است

ایمنا: راستی دشواری‌های زندگی را چگونه تحمل می‌کنید؟ مثل بی‌پولی؟!

اکسیر: در مواجهه با مشکلات، چون ظرفیت ندارم بلافاصله دست و پای خود را گم می‌کنم، عصبانی می‌شوم و ملیحه بلافاصله به ۱۱۰ زنگ می‌زند، بعد هم می‌نشینم فکری می‌کنیم و نگرانی من ختم به خیر می‌شود، مثلاً یک روز مهمان ناخوانده‌ای به خانه‌مان آمده بود، من پولی نداشتم، حتی برای صبحانه مهمان؛ صبح نشده از خانه بیرون زدم شاید از دوست یا آشنایی در صف نانوایی پول قرض بگیرم، دست به جیبم که بردم چند تومانی به دستم خورد، دعا کردم ملیحه از پس‌اندازش به جیبم گذاشته باشد، بلافاصله سور و سات صبحانه را خریدم و با خوشحالی تمام به خانه برگشتم، زنگ در را زدم و همین‌که خواستم از ملیحه تشکر کنم، با عصبانیت گفت بابا تو کجایی؟ این بیچاره دو ساعت است که به دنبال شلوارش می‌گردد.

ایمنا: به نظر می‌رسد طنز و شوخ‌طبعی در خانواده اکسیر ارثی است، این همه سوژه طنز چگونه به ذهنتان می‌رسد؟

اکسیر: تمام شعرهای من جدی است و از فرط جدیت طنزآمیز دیده می‌شود، همه آن‌ها واقعیت ندارند، اگر از فقر و سادگی خود می‌نویسم، اگر خود را تحقیر می‌کنم، از خانواده و اجتماع می‌نویسم، همه را تجربه کرده‌ام، اگر واقعیت نداشت بر دل‌ها نمی‌نشست؛ درست است که راه‌هایی برای رسیدن به طنز موجود است، اما تمام شگردهای موجود در طنزهایم برایم اتفاق افتاده و بعد روی کاغذ آمده است.

من فقط با زاویه دید تازه، آنچه را که خوب دیده‌ام، نوشته‌ام و دیگر اینکه من در ذات طنزاندیش هستم، مثل پدرم و پدربزرگم که در طنز شفاهی مشهور بودند. تمام شعرهایم واقعی است، مثل این شعر که به خوانندگان فهیم شما تقدیم می‌کنم: «شب عید مرغ داشتیم / ران به عرفان رسید / سینه به ایثار / دل و جگر به ملیحه / دنده و بال و گردن و ستون فقرات به من / آنجا بود که فهمیدم / پدرها چرا اخلاق سگ دارند؟»

ایمنا: سخن پایانی…

اکسیر: طنز شادی‌ست / آزادی‌ست / صدای آدمیزادی‌ست و وظیفه اصلی‌اش افشای ریاکاری و مبارزه با دروغ و نکبت و مفاسد اجتماعی است.

می‌گویند آدم‌های خوب همان آدم‌های بدی هستند که هنوز لو نرفته‌اند پس تا لو نرفته‌ایم طنز پارسی را پاس بداریم و به طنزپردازان احترام بگذاریم، به این نوشتگان که هرچند خرده‌شیشه داشته باشند. بپذیریم که طنزپردازان به زبان مخفی مردم حقیقت‌یاب و شریف هستند.

گفت‌وگو از: محمدرضا رشیدی، خبرنگار ایمنا در گیلان

کد خبر 747919

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.