یهو نفهمند، نمی‌فهمیم!

داخل کتابخانه مرکزی اصفهان یک بنر زدند که رویش نوشته: «مردم نگران نادانی نیستند. اغلب نگران این هستند که نادان به نظر برسند». سوار اتوبوس شدم  و از در کتابخانه تا خانه به این جمله فکر کردم.

به گزارش ایمنا، بغل‌دستی‌ام یواشکی یک آبنبات انداخت گوشه لپش و به دوردست‌ها خیره شد. راننده از گرما و مسافران کلافه بود. می‌خواست سر به تن هیچ‌کداممان نباشد ولی از اینکه این را بفهمیم نگران بود. پیرمردی سوار شد و بلافاصله با من چشم توی چشم شد، فداکارانه ایستادم تا جایم بنشیند - بشکنه گردنی که بی‌خود بلند بشه، این‌همه آدم، چرا من؟!- روبه‌روی مرد بغل‌دستی سابقم! نشست و  شروع کرد به غر زدن درباره اوضاع مملکت . بغل‌دستی‌ام که آبنباتِ داخل حلقومش، رسما داشت خفه‌اش می‌کرد ، چهره‌اش را مشتاق نشان می‌داد و سر تکان می‌داد که کسی فکر نکند او موافق سیاست‌های حال حاضر مملکت است و از خودشان است! ولی درواقع او نگران این نبود که روزه نگرفته است، نگران این بود که دیگران متوجه این قضیه بشوند.پیاده شدم و فقط نگران این بودم که نکند من هم مثل بقیه – یعنی مثل خودم- به نظر برسم!

می‌توانید شماره سی‌ام هفته‌نامه الکترونیک طنز «خطشه» که به تازگی منتشر شده است را از اینجا بخوانید.

کد خبر 376950

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.